شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۵


اساساً من این کاره نیستم همیشه با نوشتن مشکل داشتم ولی هر جور شده باید یاد بگیرم بنویسم
آنقدر سوال تو ذهنم هست که نمی دونم باید چیکارشون بکنم
آدم باید کار کنه که زندگی کنه (زنده باشه) یا زندگی کنه که کار کنه
کاره که جوریه که نمیشه یک لحظه ولش کنی از اون طرف همون کاره اجازه نمیده زندگی کنی شب و روز و تعطیل و غیر تعطیل همش کار
تا حالا شده دوست داشته باشید یک کاری را انجام بدید یا یک جائی برید اونوقت کار اجازه نده
خیلی زور داره
ولی خوب کاریش هم نمیشه کرد
تازه اگه هیچی مربوط به کارت هم سر راهت نباشه آنقدر فکر و خیال مربوط به کار داری که باز نمیذاره هیچ کاری بکنی
یه نیمچه عکاسی میکردم اونم این مشغله فکری ولم نمیکنه با خیال راحت عکاسی کنم