چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵


تمام شد رفت پی کارش
دوران خوشه سفر و عکاسی
دوران خوب بودن با یک دوست خوب
خنده ها در بیابان و ماشین سواری در همان بیابان
از این کوه و آن کوه بالا رفتن با ماشین در جاده خاکی
آنقدر پکر بودم که حوصله نوشتن هم نداشتم بعدش یک سفر هم رفتم عکس هم گرفتم ولی بازم اونجور که دلم میخواست نبود
یک اعتراف بکنم
با سمند سعی کردم از او تپه منتهی به اسکل دره برم بالا نزدیک بود چپ بشه
خودش خوب میدونه کجا رو میگم

عکاسیم هم نمیاد. خیلی حالت نرمالی نیست ولی خوب الان حالم اینجوریه دیگه
به هر حال هرکجا که هست امیدوارم خوش و سلامت باشه
از کارم هم که نگو دیگه حالم از هرچی سازمان و اداره و جلسه است بهم میخوره
صبح که از خواب پا میشم فکر اینکه چند تا اداره و سازمان باید برم حالم رو بد میکنه بعضی وقتها آرزو میکنم یک اتفاقی بیافته یک ماه همه چیز تعطیل شه منم خوب بخوابم
آنقدر توجه به طول زندگیه که زاویه دید آدمها از عرض زندگی از 10 درجه هم کمتر شده همش شده بدو بدو
برای چی
برای اینکه زندگی بسازی
به چه قیمتی
خود زندگی
عججب بد وضیعتی شده ها نفهمیدیم کی رسیدیم به 28
16 که بودم میگفتم وای اگه آدم 30 سالش بشه دیگه خیلی پیره
نفهمیدیم چی شد که اینجوری شد
اگه همین جوری که تا اینجاش گذشته بقیش هم بگذره باید بگم که چیزه زیادی نمونده
چشم بهم بگذاری رو تخت دراز افتادی عزرائیل بالا سرت داره بهت چشمک میزنه
تازه اگه شانس بیاری به اونجا برسی وگرنه ممکنه یکجا خارج از برنامه برات جفت پا بگیره بفرستت پیش جمعیت اموات مقیم برزخ
باید سعی کنیم از زندگی تا میشه لذت برد چون مطمئن هستم که درصد خیلی اندکی حداقل در ایران از زندگی لذت میبرند و تلاش همه در حد زنده ماندن
آخ چی میشد آدمها از این قید و بندهایی که خودشون برای خودشون ساختن خلاص میشدن
تازه اینها که چیزی نیست
دید وقتی به یک مهمانی میرید بیشتر شبیه میدان جنگ است تا مهمانی همه با ظاهری خندان و صمیمی سعی دارند چشم طرف مقابل را دربیارند
اگر از اول باهم دوئل میکردند حداقل جنبه تفریحیش یک مقدار بیشتر بود ولی اینجور جنگهای چریکی اساساً خیلی فرسایشی هستند
چه میدونم