جمعه، دی ۰۸، ۱۳۸۵


این چند روزه آنقدر درگیر رسیدگی به امورات کاری بودم و هستم که نوشتنم نمیاد

این یلدا بازی هم چیزه غریبیه ها

مشکل اصلی دعوت پنج نفر بعدیه از اونجائی که در این زمینه همچین فعال نیستم مشکل 5 نفر را دارم


ولی اجازه بدید فعلاً در این مورد کاری انجام ندهم تا بعداً ببینم چه میشود مسائل


در مورد این علائم جدید که در کنار عکسها جدیداً دیده میشود یک توضیح کوچک بدهم که روشنگری کرده باشم

آن لوگو که خوب لوگو هست دیگه توضیح نمیخواد نوشته آرتین

آن خط خط ها هم بارکد است که در راستای انجام تحقیقات برای تضمین امنیت عکس مشغول گذاران دوره آزمایشی مربوطه میباشد که انوع مختلفی دارد

این چیزی که میبینید در صورت خوانده شدن با اسکنر مربوطه متن زیر را نمایش میدهد

Photo By: Artin Zaman

اگر شک دارید عکس را با اسکنر مربوطه اسکن کرده تا ثابت شود

البته این بارکد از نوع دو بعدی است با همین شکل و شمایل نوع سه بعدی هم وجود دارد که شکل کلی فرق فوکوله البته اسکنر هم فرق فوکوله که خودش انواع مختلف دارد که خیلی هم گرونه ولی مزیت اون یکی اینه که میتونه خیلی کوچیک باشه

نمونش را هم در سایت خودم میتوانید ملاحظه کنید در پائین عکس اول صفحه همون مربعه نقطه نقطه


ولی در کل اینها هدف نهائی نیست

در مورد عکاسی از نوع دیجیتال دو نکته برای حفظ امنیت عکس مهم است

اول برای زمانی که عکس بصورت دیجیتال ذخیره شده

دوم برای زمانی که عکس چاپ شده


در همه سیستمهای موجود بالا بردن زیاد امنیت در هر حالت باعث ایجاد لطمه به عکس میشود

مثل استفاده از واتر مارک

سیستمهای سطح پائین تر هم براحتی قابل حذف میباشد


حالا ممکنه بپرسید چه اهمیتی داره که عکس من هم یک جا استفاده بشه یا اساساً همون بهتر که یکی عکسم را تحویل بگیره

ولی باید بگم که اساس این اقدام در مورد عکسهای درست حسابی خواهد بود نه عکس های من و بعد اینکه دزدی فقط از دیوار بالا رفتن نیست حداقل من یکی اگر بدرد نخور ترین و کم استفاده ترین دارائیم ولو یک خودکار اگر بدون هماهنگی با خودم از حیطه کنترلم خارج بشه یا به سرقت بره شدیداً حالت عصب بهم دست میده (در واقع تنها موقعی که ممکنه دست به قتل بزنم در هنگام مواجه با یک سارق در حال سرقته )خلاصه دنبال یک راه کار برای اختراع یک روش برای حفاظت مالکیت عکس هستم که چه در حالت دیجیتال چه در حالت چاپ شده بتواند حقوق صاحب عکس را حفظ کند

چیزی که اولاً استفاده راحت داشته باشد

دوماً حذفش تقریباً غیر ممکن باشد

سوماً کمترین تاثیر را بر روی عکس بگذارد

چهارماً در مواقعی که مثلاً کسی عکسی را از اینترنت ذخیره کرده و بعداً از آن به هر نحوی چه بصورت دیجیتالی و چه چاپ کردن، از عکس استفاده کند مالکیت اثر را هم به استفاده کننده و هم به بیننده یادآور گردد

که این میتواند بصورت ایجاد یک لوگو یا واتر مارک و یا ایجاد یک امضای نه چندان قابل رویت در حالت عادی در زمان چاپ باشد

و حذف حالت مربوطه منوط به هماهنگی با صاحب عکس باشد


در سیستم دیجیتال روشهای بسیار بسیار زیادی را دیده ام

یکی از این روشها استفاده از برنامه های ویژه که متن خاصی را در دل فایل عکس ذخیره میکند بدون اینکه تاثیری روی عکس بگذارد وفقط متن داخل فایل با برنامه مربوطه قابل خواند است. پاک کردن هم درکار نیست پدر فایل را هم در بیاری متن اون وسط هست

این روش در ابتدا برای انتقال اطلاعات در جاسوسی کاربرد داشته یا شاید هم هنوز دارد

بزرگترین محدودیت این سیستم مربوط به زمانی است که عکس چاپ بشود از یک چاپ توسط پرینتر تا چاپ در یک روزنامه، چون در آن حالت عکس چاپ میشه عین هلو بدون اثری از آن همه سیستم بکار برده شده


خلاصه یک روز اگر دید اخبار علمی فرهنگی اعلام کرد یک محقق همچین بگی نگی جوان کشور اسلامی موفق به اختراع روشی برای حفظ مالکیت معنوی عکسهای دیجیتال شده زیاد تعجب نکنید

در ضمن همه گونه همکاری و پیشنهاد در این زمینه شدیداً مورد نیاز و استقبال است

درکل همکاری هم نمیکنید نظر کلی خودتون را بگید خودش کلی خوبه
در پست بعدی این قضیه یلدا بازی را هم رسیدگی میکنم و آدرس بلاگ این بابک خان را هم به خوانندگان عزیز اعلام میکنم
احتمالاً به ثبت نام نیاز خواهید داشت برای خواندش پس خودتون را برای یک گزینش سنگین و امتحان ورودی آماده کنید

جمعه، دی ۰۱، ۱۳۸۵



اول بگم که این عکس جزو دستپختهای دوربین جدیده که بابک اسمش رو گذاشته پومبا

امشب کمی بی حوصله بودم این بود که یک مقدار عکاسی کردم از نوع مثلاً استودیویی

نور دهی هم با یک فلاش اسپیدلایت 550 انجام شده


پائیز هم تموم شد چشم هم بزاری سال هم تموم شده، من که شخصاً نفهمیدم امسال چه جوری تموم شد


این مه هم در فرودگاه لندن بساطی شده ها نمیدونم پرواز مادرم انجام میشه یا نه

دوشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۵


راستی این عکس را هم گذاشتم برای دوستداران ترشیجات


یک مجله چندتا از عکساهیم را گرفت که چاپ بکنه، مجله هم هیچ ارتباطی به عکاسی نداره و اساساً آمده بودند برای تهیه گزارش از من و کارم که اتفاقی چند تا از عکسها را دید و دیگه گیر داد که حتماً باید به ما عکس بدی من هم این چند روزه دائماً در حال فرار که آخر سر در تهران یکجا گیر افتادم یک چندتا عکس دادم بهشون

خبر دیگه اینکه باز هم همون مجله بند کرده که نمایشگاه بزار برای عکسات منم گفتم دیگه همینم مونده میون این همه عکاس کار درست من راه بیافتم نمایشگاه بگذارم

بازم خبر اینکه یک نمایشگاه عکاسی هست که هر کس بخواهد میتونه در آن شرکت کنه فقط موضوعش مربوط به اسب باشه خبر جدید رسید حتماً اطلاع میدم

باز خبر اینکه بعد از راه اندازی سرور اینترنتی در پس از فشار و دوندگی زیاد دومین اینترنتی را هم راه اندازی کردم یعنی اینکه الان فضا برای وب هم میتوان ارائه کنم که البته فعلاً تصمیم به این کار ندارم ولی به زودی انشالله یک سایت عکاسی کاملاً مستقل و جدا از هر حزب و دسته راه اندازی میگردد

باز خبر اینکه یک اطلاعات با حالی در مورد نور سنجی از این تازه وارده (مارک 2) یاد گرفتم که نگو کلی الان ذوق مرگم که این آموخته ها را یک جا پیاده کنم که هنوز وقت نشده

ولی بطور کلی در مورد آموخته جدید بخواهم صحبت کنم باید بگم که تا حالا چقدر منظره به باد دادم سر ندوستن این نکات ریز و مهم

توصیه اینکه روی روش نورسنجی دوربین خیلی دقت کنید که بیداد میکنه تاثیرش تو عکس یک چشمش اینکه در یک آسمان ابری که حتماً اوراکسپوز میشه دقت روی این موضوع باعث ایجاد عکس با آسمان عالی و نور میزان در کل تصویر میگردد

بعد اینکه وایت بالانس حتی بهتر است که در محل بر اساس آن چیزی که شما سفید میبینید انجام گردد که این هم خودش بسیار بسیار موثره

دیگه خدمتون عرض کنم که این دوتا عکس آخری که بابک تو وبش گذاشته وحشتناک دوست میدارم

یک چیزی دیگه هم بگم و برم

برای یک عکس خوب حداقل 10 دقیق ست آپ دوربین طول میکشه

اوه چه خبره بابا دوساعت وربری با دوربین که یک عکس بگیری که چی بیابریم حوصلمون سر رفت-
راستی اون مخلفات پائین عکس را هم ببینید دفعه بعد در موردش توضیح میدهم

چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۵


چند روزی که ننوشتم کاملاً دلیل داشت البته دلیلش خیلی موجه نیست ولی خوب برای خودش دلیله دیگه این دلیل هم اینه که بهمراه 3تا دیگه از دوستان یک کمپ همچین استراحتی زده بودیم در کردان که بخش بزرگی از فعالیتمون هم یک کار شدیداً بچه گانه بود. حتماً میخواهید بدونید که چی بود این کار

خوب باید بگم که این کار چیزی نبود جز باز کامپیوتری آن هم بصورت گروهی

تصور کنید 4 تا آدم گنده وکیل و دکتر و مهندس بشینند پای 4 تا کامپیوتر هی بزنن تو سر و مغز هم اونم نه یک ساعت نه دوساعت بلکه 24 ساعت مداوم بدون خواب

بعدش یکی لرز کرد یکی غش کرد و ...

واقعاً که با این برنامه

راستی دیشب با بابک خان یک گپ با حال صوتی داشتیم کلی حال کردم از شنیدن صداش کلی هم متهم شدیم به عیاشی و تن پروری

;)

راستی عکس فوق از محصولات دوربین جدید میباشد

پنجشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۵


نمیدونم چی بگم والا

این عکس های تو بلاگها ظاهراً فیلتر شده یا داره فیلتر میشه چیزه زیادی به ذهنم در این مورد نمیرسه، فقط میتونم بگم که واقعاً متاسفم

باید یک برنامه اساسی برای این کار در نظر گرفت
سایت فوتو آی آر را هم که اخیراً چند بار دیدم رفته تعطیلات با سیستمهای مشابه ایرانی هم که برخورد زیادی نداشتم بزرگترین سایت خارجی با یک کاربرد این چنینی هم که اون تِرک اِرت و نیچر و لنزه که اونجا هم آنقدر حواشی داره کار توی سایت که من یکی رو بیحوصله کرد
خیلی دلم میخواست یک سایت با شکل و شمایل فوتو آی آر بود ولی با یک مدیریت کاملاً حرفه ائی که از دیدن هر عکس بشه یک نکته یاد گرفت نه این که غبطه اینترنت مصرف شده برای باز کردن یک عکس را بخوری
جائی که تکنیک و هنر عکاسی ملاک باشه نه روابط پشت صحنه و رو کم کنی با مدل لنز و دوربین
بعضی وقتها دلم میخواد میتوانستم یک موسسه تاسیس کنم تا به مثلاً دانشجویان عکاسی که امکان تهیه لوازم مناسب کار را ندارند کمک کنه
تا اینکه وسیله دست یک نفر بی هنر و بی سواد نیفته آن طرف با استعداده و با سواده برای نان شب محتاج باشه چه به رسه به خرید دوربین کنون فلان و لنز ال فلان که اغلب کسی داره که نمیدونه باهاش میخواد چیکار کنه
تصور کن چه حالی میشم کسی برام توضیح بده که میخوام یک لنز بخرم اِفِش 1.2 دهنهش هم اِنقده (با دست دهنه نشونم میده) بعد هم بگه خیلی خوشگله رو دوربین
نمیفهم معنی این حرفهای کنایه دار را که میگن بعــــــله دیگه مارک 2 ماله شما پولداراست، ما باید با دوربین قراضه بسازیم
میگم که من یکهو اینو نخریدم اولش از یک فوجی شروع شد فهمیدم عکاسی دوست دارم (عاشقشم) بعد 20دی اومد بعد رنج لنزهام تکمیل شد اونهم در رده اکونومیک نه حرفه ائی
از همون دوسال پیش که 20دی را گرفتم هم میدونستم و هرکی میپرسید میگفتم که کی برنامه خرید چه چیزی رو دارم
همچین غیر منتظره نبود
حالا هم که دارم لنز میفروشم دلیلش اینکه الان میدونم تو چه زمینه اصلاٌ میخوام عکاسی کنم و تجربه کسب کنم میدونم چه لنزهائی بکارم میاد
اگر 5 دی نگرفتم دلیلش این نیست که مارک 2 کلاسش بالاتره
اونهمه مگا پیکسل اصلاً نیاز ندارم
مارک 2 را گرفتم که ازش عکاسی یاد بگیرم (بله از دوربین هم میشه چیز یاد گرفت) به هر حال سواد عکاسی این دوربین به مراتب از سواد عکاسی من بیشتره دلیلش هم اینکه هزار جور کار میتونه کار انجام بده که من اصلاً نمیدونم به چه دردی میخوره وقتی کاربردشون را یاد بگیرم معنی این میشه که از دوربین چیز یاد گرفتم
اگه قرار به چشم و همچشمی بود مارک 2 میگرفتم 16.5 مگا پیکسل که ته خط برسم زود
ولی توصیه من به دوستداران عکاسی اونهم دیجیتالش
اگر واقعاً میخواهید پیش رفت کنید فکر عکاسی با دوربین کامپکت را بیرون کنید تهیه یک دوربین اس ال آر در هر رنج قیمت حتی کارکرده سالم و تمیز از هر چیز واجب تره
مگر اینکه تصمیم دارید عکاسی دارید ولی نه بصورت یک تخصص قابل پیشرفت

سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۵


دوشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۵


بساطی شده این دوربین فروشی ما هم

بدتر از اون اعلام این تصمیم دراینجا بود

کلی با من تماس گرفتن که اگه میخواستی بفروشیش چرا به ما نگفتی

یکی تو خیابون دیده من را میگه چرا فروختی من میخواستم بخرم داشتم پولم را جمع میکردم

حالا هی بگو همش یک دوربین که بیشتر نبود با لنز


فلاکت بارترین اتفاق پیدا شدن یک متقاضی سرسخت در همسایگی بابکه

همسایه که چه عرض کنم هم ولایتی بهتره

که بالا بری پائین بیای من اون ست را میخوام

هرچی میگم بابا جان قولش را به کسی دادم

اینکه اونجا هست برو یکی بخر اصلاً گوشش بدهکار نیست که نیست

القصه با بابک تماس گرفتن و مقدمه چیندن و خبر را دادن

گفتم الانه که هوار هوار راه بندازه که مگه من بیکارم که معطلم کردی

.

.

.

ولی بسیار با ظرفیت بالا پذیرفت که این دوربین بجای ایالت ایشون بره ایالت بغلی

فکر کنم از یک جنگ قومی قبیله ائی نجات پیدا کردم

ولی من نمیفهمم این دیگه چه وضعیتیه این خرید و فروش بود یا زورگیری

انقدر این چند روزه این دوربین فروشی من ماجرا داشت که حال نداشتم عضو و ساکن جدید کوله عکاسی خدمت دوستان معرفی کنم

ایشان را دوستان بنام

EOS1Ds MarkII

میشناسند

غش وضعف نکنید بیخودی یک حرف اِن هم دنبالش هست

بهمراه یک فقره لنز از نوع 105-24

دیگه 135-28 و 300-70 حتماً فروشیه

درضمن 135-28 دو عدد فیلتر هم داره یکی سیرکولار پلرایز و یک ان دی 4
راستی یک خراش جزئی هم روی سطح لنز135-28 افتاده ناشی از ترکش انفجار که به هیچ عنوان تاثیری در عکس ندارد چون یکسال از اون ماجرا گذشته و هنوز یکی از بهترین لنزهایه که دارم

نگی نگفتی

حالا حالا هم فکر نمیکنم عکسی از این ساکن جدید ببینید چون با هرچی دوربین کنون تا حالا دیده بودم این یکی فرق داره

الان در حد صفر میدونم در رابطه با کارکردش

یکشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۵


هر دفعه که تلاش میکنم افکارم را متمرکز کنم همیشه هست چیزی که تمرکزم را برهم بزنه

احتمالاً ایراد از تمرکزم هست نه اون چیزی که برهمش میزنه

بعضی وقتها حس میکنم حرارت مغزم به علت انجام چند پردازش همزمان بسیار بالا میره


یک دودلی و ترسی که از قدیم با من بود دوباره بسراغم آمده

درباره انجام دوباره کاری که یکبار نتیجه نداشته

ولی خوب نمیشود راحت از کنارش گذشت

قبل از اولین تلاش نگرانی از درست بودن این تلاش و موفقیت یا عدم موفقیت بود

اینبار نگرانی صدباره از درست بودن نفس کار و ترس از عدم موفقیت مجدد

هنوز نمیدونم اساساً این همان تصمیمیه که باید بگیرم برای آینده یا باید صبر کرد

تصمیم درسته یا غلط

اگر غلط باشه چطور ممکنه مسیر زندگیم عوض بشه

بیشتر از اینکه از عدم موفقیت ترس داشته باشم از موفقیت ترس دارم در این کار

عصابم خط خطی شده

نمیدونم چیکار باید کرد در چنین موقعیتی

نمیشه حداقل از کسی مشورت گرفت

احساس میکنم تنها در یک اقیانوس طوفانی به یک تخته پاره آویزونم و ول میچرخم و هنوز نمیتونم تصمیم بگیرم به کدام سمت باید حرکت کنم

آنهم در اقیانوسی که ارتفاع موجهاش نمیگذاره یک قدم بیشتر جلوی خودم را ببینم

گاهی فکر میکنم چقدر خوب بود انسان میتوانست فقط یکبار نیم نگاهی به آینده خودش بندازه

سیاست ولش کن خدا بزرگه هم اینجا جواب نمیده

چون دیگه حس میکنی داری وقت تلف میکنی تو این دریا

منتظر یک کشتی نجات موندن کار بیخوده

باید تصمیم بگیره به یک طرف دست و پا بزنی

یا از ساحل آرامش چنان دور میشی که با قایق موتوری هم نمیتونی برگردی یا هم میری سمت آن ساحل آرامش که دوست داری از گرمای آفتابش لذت ببری

تا آخر عمر که نمیشه وسط این دریا موند هی با موج بالا و پائین رفت، به هر تخته پاره ائی دست انداخت ،هی بخود بگی تا ببینم چی پیش میاد

دوست داری وقتی دوباره به این دریای طوفانی بزنی که اسباب آرامش عزیزترین ها را فراهم کنی

الان بدون عزیزترین ها وسط این دریاهه گیر کردم نه میدونم راه خروج کدوم وره ، نه میدونم واقعاً کسی را که پیش رو دارم کسی هست که ارزش دوباره به دریا زدن را داره،نه از این دریا لذت میبرم ، نه شجاعت شنا به هیچ سمتی را دارم

حس میکنم فقط تمامی تلاشم برای رفتن روی نوک بلندترین موجی که در اطرافم میبینم هست. رفتن روی جائی که میدونم همیشه بلندترین نیست

جائی که با رفتن بر روی آن تازه میفهمم چقدر جاهای بلندتر هم بود و من ندیدم

شاید میخوام از روی بلندی بینم میتونم ساحل آرامشم را پیدا کنم

جائی که بتونم پشت هرچیزی که پیش روم هست را ببینم

چقدر دوران کودکی خوب بود

دوران مدرسه

دورانی که روز شماری میکردیم تموم بشه تا دیگه مثل فلانی مجبور نباشیم هرروز بریم مدرسه

دورانی که بزرگترین تلاشمون راضی کردن مادر پدر به خریدن فلان اسباب بازی بود

دورانی که همه چیز یواشکی بود وای اگه مامان بفهمه من با این دختره دوستم میریم بیرون حسابم رسیدست

یواشکی ماشین را برداریم بریم بگردیم

یواشکی شب امتحان بشینیم فیلم ببینیم

چقدر مهیج بود

حالا میفهمم که همه اون کارها بخاطر لذت هیجانش بود نه خود اون کار

الان نه با دختر دوست بودن کاری عجیبیه نه رانندگی کردن کار همچین خوش آیندی



باید تصمیم بگیرم

باید شنا کنم

کسی نمیدونه ساحل من کدام وره؟

شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۵


دیروز میخواستم بنویسم با جناب بابک خان مشغول بحث شدیم بعدش وارد مذاکره برای انجام یک معامله شدیم بعد به توافق رسیدیم معامله انجام شد

نتیجه

من بی دوربین شدم

بابک دو دوربینه شد

خلاص

فردا بسته بندی میکنم پس فردا ارسال

الان همون اسلحه کمری که قبلاً گفتم تنها وسیله عکاسیمه

البته یک لنز 28-135 و یک لنز 70-300 هم دارم که تصمیم به فروششون گرفتم کسی خواست خبر بدید


این هم از این


دیگه خدمت شما بگم که یک کار دیگه هم انجام دادم

امروز البته

سفارش خرید دوربین

مدلش باشه بعد که تحویل گرفتم میگم

خلاصه دیگه از عکس جدید با 20 دی مذکور خبری نیست

دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۵


با سلام خدمت همگی
یک چند وقتی نشد که بشه چون اینترنتم قطع گردید آن هم به دلیل یک فروند صاعقه همچین حسابی که کل مجموعه را تبدیل به تلی از خاکستر کرد.
اینبار با یک حمله اساسی و گازنبری ارتباط را برقرار کردم دیگه خود زئوس هم حمله کنه فکر نمیکنم از پس قطع کردنش بر بیاد.
در این چند وقت نبود اینترنت که هفته اولش به بدن درد شدید ناشی از ترک اعتیاد به اون گذشت یک چند فقره سفر سنگین داشتم به شمال و جنوب کشور که از لحاظ عکاسی بسیار ضعیف بود، چون همراهان سفر اهل دوربین و عکس نبودند من هم نمیشد مثلاً یک ساعت معطلشون کنم لب دریا برای گرفتن یک عکس حسابی از غروب خورشید
یک کار دیگه هم که در این چند وقت انجام دادم ابتیاع یک قبضه دوربین ایسوس 800 کنون بود به عنوان یک سلاح کمری برای حضور همیشگی در کنارم
راستش کوله دوربینم چنان رشدی از لحاظ حجمی و وزنی داشته که برای اینکه از آن به عنوان وسیله عکاسی سفر استفاده کنی حتماً باید با نیت عکاسی محض، سفر را آغاز کرده باشی و نه تفریح و کار و غیره.
خوب در مورد این کوچیکترین ساکن کوله عکاسیم باید بگم دوربینی بسیار کم حجمه با قابلیتهای بسیار و کیفیت قابل قبوله (البته با در نظر داشتن اندازه در مقایسه با دوربین اس ال آر) نکات مثبت بسیار بسیار زیادی داره حضورش در کنار یک دوربین اساسی
اول اینکه راحت همه جا میشود بردش بدون اینکه نیاز به تحمل وزن زیاد باشه و یا همیشه نگران شرایط هوا و محیط و غیره باشی
دوم اینکه دست هر کسی میتونی بدی تا حداقل خودت هم در یک عکس باشی بدون اینکه عکس مذکور ده هزارتا ایراد عکاسی داشته باشه
سوم با حدود دویست هزار تومان هزینه میتونی تا عمق پنجاه متر با خودت ببریش زیر آب در مورد دوربین بزرگه این عدد حدود دومیلیون میباشد
و کلی محاسن دیگه
ولی آما معایب
اول واقعاً خودم خجالت میکشم این دوربین را دست بگیرم باهاش مثلاً بخواهم عکاسی ! کنم
دوم خیلی در عکاسی با بزرگه تنبلت میکنه چون هی به خودت میگی حالا ولش کن این کوچیکتره رو میبرم خیالم راحت تره هرجا خواستم میرم نگرانی هم ندارم
سوم بد جوری یک قسمتهایی از بدنت تیر میکشه وقته عکسهای بزرگتره را با کوچیکه مقایسه میکنی و بد یادت میافته محض نمونه یکبار هم اصل کاری را کنار دریا نبردی
و چند تا عیب دیگه

ولی در کل که مقایسه میکنم وجودش در کنار یک ست دوربین حرفه ائی ضروری بنظر میرسه
طبیعی هم هست که اگر بخواهید عکس درست درمون بگیرید یا باید با یکسری اینکاره بری عکاسی یا فقط خودت تنها
بری که در غیر این دوصورت نتیجه حمل بار اضافه بدون نتیجه است
عکسی هم که میبینید نتیجه یکی از همون عکسهای است که تنها رفتم عکاسی
امیدوارم که همگی خوش و سلامت باشید
علی الخصوص این بابک خان که فکر کنم دچار غربت گرفتگی شده و کلی بیحوصله شده
اگر بشه که بشه قرار یک ملاقات اساسی در خارج از کشور باهم داشته باشیم
همگی دعا کنید بشه که بشه من حال این پکرخان را سرجاش بیارم

یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵



چند تا تعطیلی پشت هم و یکسری مسائل دیگه باعث شد که امروز یک مقدار سرحال باشم و دوربین را دست بگیرم
عکسی هم که میبینید از دست پختهای امروز منه
چند تا عکس گرفتم که خودم دوستشون دارم

امروز داشتم فکر میکردم به زندگی
اینکه من کجا را دوست دارم زندگی کنم
چه جوری دوست دارم زندگی کنم
و برای زندگی چه کار کنم
از همه مهمتر با چه کسی دوست دارم زندگی کنم

تمام دانسته های خودم را از زندگی در آمریکا، کانادا، استرالیا و اروپا را کنار هم گذاشتم
زندگی در ایران را هم که خودم دارم میبینم
خیلی ته ذهنم گشتم دنبال زندگی که دوست دارم داشته باشم
در سفر تایلندم وقتی که برای غواصی سوار کشتی بودیم و داشتیم وسط دریا میرفتیم
با مربی غواصیم که یک پسر انگلیسی هم سن و سال خودم بود (راستی کمک مربی هم یک دختر خوشگل آلمانی بود) صحبت میکردم
از زندگیش میپرسیدم
وضعیت درآمدش
جوابی بهم داد که واقعاً تکون خوردم
باعث شد متوجه چیزی بشوم که تا حالا بهش دقت نکرده بودم و اساساً دلیل این گه گیجه فلسفی من هم همون جواب بود
گفت که فعلاً اینجا مربی غواصی هستم . درآمد زیادی ندارم شاید در حد خورد و خوراک و خانه و خلاصه مواد اولیه زندگی. ولی اینجا هستم و این کار را میکنم چون اینجا را دوست دارم و از کاری که انجام میدم لذت میبرم عاشق غواصی هستم هر وقت که خواستم ازدواج کنم میرم دنبال یک کار پردرآمد تر
همین
انگار برق سه فاز من را گرفت
واقعاً ما تمام عمرمون را برای ساختن آینده که معلوم نیست شروعش از کی حساب میشه میریزم دور
تا بچه هستی که هیچی
بعد که از آب و گل در میای میفتی دنبال ساختن آینده که میخوام متاهل باشم باید یک پشتوانه داشته باشم
ازدواج میکنی همش دنبال میزان کردن دخل و خرج و آماده سازی زمینه حضور بچه
بچه دار میشی دنبال برآورده کردن نیازهای بچه
بچه بزرگ میشه مشکلات هم بزرگ میشه پس باید بیشتر زور بزنی
بچه ازدواج میکنه نوه دار میشی بچه میاد نوه را میندازه سرت که همون راهی را که رفتی بره

حالا این وسط کی برای خودت زندگی کردی
شاید در کل چند ساعتی را که کار مورد علاقت را انجام دادی
یا سفری که خودت رفتی برای خودت و تنها با خودت

در نهایتش پول دار یا بی پول اصل قضیه زیاد فرقی نمیکنه
چون آخرش را نگاه کنی تقریباً همه این راه را میروند
پول فقط باعث تاخیر در شروع این دور باطل میشه

حالا میگن چه بی رحمی ولی قبول کنید که مثلاً یک سفر توریستی در سن 25 به مثلاً سنت پطرزبورگ با همان سفر در 85 سالگی یکی نیست
در سن 25 همچین سفری کمکت میکنه به انتخاب راه زندگی ولی در 85 (تازه اگه آنقدر خوش شانس باشی که این همه درد و مرض یکی یقت را نچسبه) چه چیزی از این سفر ممکنه گیرت بیاد
قول میدم که هر کسی توی آن سن میره افسوس جوانی از دست رفته را میخوره
حتی سفری مثل حج که همه میزارن کارهاشون را که کردن بعد میرن که چی مثلاً فکر میکنید عاقلانه است که یکی بیاد حاصل یک عمر خطا را آخر عمرش با چند تا سفر حج و سفره و نذری پاک کنه
اصلاً فکر میکنید منطقیه که همچنین چیزی اتفاق بیافته؟

حالا صحبت سر این بود که من به چه نتیجه ای رسیدم
کلاً من آدمی هستم که به شهرت علاقه ندارم چون خلوت خودم و ساعتی که دوست دارم تنها باشم و شناخته نشوم را با هیچ چیز عوض نمیکنم (یکبار بخاطر کارم در تلوزیون مصاحبه داشتم هنوزم که هنوزه یکی منو میبینه میگه به تو همونی که تو تلوزیون دیدمت)، نه اینکه قضیه گربه و گوشت باشه ها چند سال پیش این را تجربه کردم سنگین مطمئن شدم اون چیزی نیست که میخواهم
اگر آدرس بدم حتماً به شما ثابت میشه ولی ولش کنید به حال خودش

باید اعتراف کنم که پول را دوست دارم هم درآوردنش را و هم خرج کردنش را ولی اجازه بدهید همین تجربه نصفه نیمه خودم را بشما بگم
این که میگم نه نصحیته و نه تکرار حرفهای شنیده
پول برای شما ممکنه اسباب آسایش فراهم کنه
خونه خوب، ماشین خوب خلاصه همه چیز
ولی چیزی را از شما میگیره که فکرش را هم نمیکنید و تا وقتی باشه اون یکی نیست
آرامش
به باد میده آرامشتون را
وامونده هم وقتی میفهمی که حداقل از آخرین خاطرت مربوط به آرامش یک 20 سال گذشته
نیاز به اون هم که ماشاالله تمومی نداره
بقول این شعرای پشت کامیونی که گفته
گشتم نبود نگرد نیست

حالا اینم بگم برم سر اصل قضیه که دوساعته دارم آماده سازی میکنم
در بخش مربوط به روابط انسانی و احساس هم شدیداً مطیع عقل و منطق هستم
خوب طبیعیه از اونجائی که این دوتا در تضاد کامل هستند میشه فهمید که دوست خوب میشم ولی راحت صمیمی نمیشم
تا حالا با هیچ دوستی بهم خورده ایی در بخش دوستیم نداشتم در این رابطه با هیچ کس هم دعوا نکردم
نتیجه دیگه اینکه کلی بخش احساس باید خودشو بکشه تا من عاشق بشم
البته بی سابقه هم نیست که قدمتش بر میگرده به دوران قدیم آخرش را هم اگه میخواهید بدونید بعداً میگم چی شد
ولی از اونجائی هم که خودم را میشناسم عاشق نمیشم نمیشم آمــــا وقتی بشم بدجوری میشم برای همین از این بابت از خودم میترسم (تجربه داشتم)

خلاصه اینکه داشتم فکر میکردم به یک زندگی آروم دور از هیاهو یکجای دنج و ساکت و خوب با امکانات منطقی زندگی و تمدن در نزدیکی طبیعت
بیخود فکر ایران نکنید که امکانات منطقی زندگی جائی هست که نه دنجه نه آروم جای آروم هم باید به روش انسانهای اولیه زندگی کنی

از این قسمت به بعد حتماً قسمت مربوط به تخیل را راه اندازی کنید
یک جای گرم و استوائی (اگر هم دوست ندارید یک جای سرد پر برف مثل آلپ) از این جهت که هوا هم آروم باشه و تکلیفت را باهش بدونی
هی فصل عوض نشه تو متوجه گذر عمر بشی
کنار دریا
یک جای تفریحی که توریست میره (گفتم که آدم واقع بینی هستم ، فکر نکنید میگم مثل رابینسون کروزه وسط یک جزیره تنها) یک رستوران کوچیک (بالاخره تو غار هم که باش پول لازمه تو دنیای امروز) داشته باشی
یک خانه با حال نقلی کنار ساحل (این یکی دیگه دور تر از تمدن باشه قابل قبوله)
وقتی بر میگردی خونه یک آ....و تگری باز کنی بشینی تو بالکن غروب خورشید را نگاه کنی (البته با عشق مربوطه)
ماشین هم یک جیپ جمع جور (مدلش پائین هم بود قابل قبوله)
هر وقت خواستی خرت و پرت ها را جمع کنی بریزی داخلش بری وسط جنگل عکاسی( غواصی که جای خود داره)
هفته ای یکدفعه بری مرکز شهر خرید مایحتاج
به دور از این باید ها و نباید ها
اما و اگه
چرا رفتی؟ چرا گفتی؟ کجا بودی؟

بابک خوب میدونه من چی میگم
اطمینان دارم

حالا آن قسمت تاجر صفت ذهنم هی داره میگه رستوران کوچیک چیه یک هتل بزرگ و لوکس
ویلا کنار دریا
ماشین هم رنج رور آخرین مدل
هفته یکدفعه بری پاریس خرید

من بدخت را بگو که دوتا نیمه شخصیتم چقدر باهم تفاهم دارند

دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۵



چند وقت ننوشتم گفتم حالم جا بیاد نق نزنم
نشد که نشد
من فقط دردسرهائی که در روز برخورد میکنم را فهرست کنم ممکنه توی یک صفحه جا نشه
تازگی به یک نتیجه مهم رسیدم

میدونید چی ؟
اینکه بعد از ارسم الخط مزخرف عربی چشمم به این خط بیخود فارسی روشن
علت داره این حرف را میزنم ها بیخود نمیگم
شما توی کدام زبان غیر از این دوتا که گفتم تازه عربی هم نه به این شدت دیدید که یک نقطه کل معنی را عوض کنه کار یک کارخانه را متوقف کنه کلی همه را بگذاره سرکار
به همین سادگی
اخیراً متوجه شدم در روزنامه رسمی جدید شرکت کلمه (یا) (با) چاپ شده وقتی هم به پست یک آدم عوضی ملا لغطی بخوری، نتیجه ایجاد وقفه در همه کار
حالا اصل ماجرا از این قراره که در شرکت ما امضای شرکت با من (مدیرعامل) و یا رئیس هیت مدیره (یکی از دوستان که به علت نبود اسم دیگه از اسم ایشان در این سمت استفاده کردیم ) تعریف شده
اون بنده خدا هم فقط از کل شرکت یک اسم تو هیت مدیره داره و اساساً هیچ ارتباط دیگه هم به شرکت نداره و پی زندگیه خودشه
حالا همین جمله مدیرعامل یا رئیس هیت مدیره این دفعه اشتباهی چاپ شده مدیرعامل با رئیس هیت مدیره
رئیس بانکی که باهاش کار میکنیم عوض شد و این یکی از اون آدمهای چس ذهله مزخرف
نتیجه اینکه دویست میلیون تومان پول توی حساب شرکت گیر کرد
بالا برو پائین بیا که نه نمیشه باید رئیس هیت مدیره بیاد
رئیس هیت مدیره کجاست کـــــــــانـــــــــادا
حالا هی از اونجا فکس بزن نامه بزن که من اینجا هیچ کارم اصلاً راضیم اینا شرکت را آتیش بزنند
نه نمیشه باید بیای
خاک بر سر وکالت نامه را هم قبول نداره
هیچی حالا یک هفته است کل کار ها پیچیده به هم
اون بدبخت مادر مرده هم باید کلی پول خرج کنه بیاد تهران امضا کنه برگرده بره
من هم آنقدر عصبی و خسته شدم که با خودم عهد کردم این یارو رو بدم آش و لاشش کنن
پنجشنبه پیش که اگه بقیه کارمندها نگرفته بودن من را با صندلی زده بودم تو صورت یارو
این از این

حالا یک چیز هم در جواب فرشته خانم جعفری بگم که میگی کار خودته آزادی هر کار میخوای بکنی لازم نیست اجازه بگیری
برو خدا را شکر کن که سر ماه نباید حقوق کسی را بدی
برو خدا را شکر کن که لازم نیست به کسی مرخصی بدی وقتی کار هم پیچیده بهم
برو خدا را شکر کن که مجبور نیستی یک مشت دروغ از کارمند و کارگر بشنوی که کم کاری خودشون را توجیه کنند
برو خدا را شکر کن سیاست دنیا به کارت هیچ کاری نداره
برو خدا را شکر کن که لازم نیست سراغ اداره دارائی ،بیمه،ثبت شرکتها و ... بری
برو خدا را شکر کن وقتی رسیدی خونه از سر کار دیگه مهم نیست هر اتفاقی در محل کارت بیافته
برو خدا را شکر کن که ترس شرمنده شدن زن و بچه پرسنل را نداری
برو خدا را شکر کن که ساعت چهار صبح بهت زنگ نمیزنن در مورد کار و بعدش مجبور بشی بری تو خیابون

کلاً مرغ همسایه غازه


چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵


امروز از اون روزها بود ها
کلی دوندگی و رانندگی و از همه بدتر صحبت
یک جلسه بودم آنقدر از من سوال کردن و من توضیح دادم که یک آن احساس کردم زبونم یاتاقان زد چسبید ته گلوم
بعدش هم که کار کارخانه تا همین الان
چند وقته احساس پیری کردم
نه حتی 10 دقیقه در روز تلوزیون میبینم
نه آنچنان پای کامپیوتر هستم
نه حتی فیلم میبینم
صبح کار
ظهر کار
شب کار
تو خواب هم کار
اصلاً شدم عین کار
شب زود میخوابم که صبح زود پاشم برسم برم دنبال کار
مرده شوره هرچی کار و کارخونه و شرکته ببرن

بدتر اینکه وقتی شکایت میکنی میگن بابا تو که وضعیتت خوبه کلی پول داری هرچی بخوای میخری
هیچکس نمیفهمه این خرجی هم که میکنم از لجمه
چون هزینه این خرج را از درآمد مالی نمیدم که
از زندگیم دارم میدم از عمری که میگذره و نمیفهمی چی میشه

از آن دادهایی که سر یک نفر آدم بی تعهد باید بزنی که کم کاری آن تمام سیستم را دچار مخاطره کرده
از آن عصبانیت های درجه هزار که دچارت میکنند که همه بدنت لرزش میگیره
از وقتی را که باید بجای گذراندن تو یک باشگاه ورزشی سر میز با یک حسابدار بگذرانی که همیشه فردا آخرین روزه
از اون سردرد کوفتی که هروقت میرم وسط شهر دچارش میشم که آدم را از پا میندازه
از فشار تعهد
از اینکه بیای به یک دوست لطف بکنی و توی یک کاری کمکش کنی ولی آنقدر بدلایل مختلف توی این گیرو دار کاری هی بهت زنگ میزنه سوال میکنه
بزور میخواد وسط کارت قرار بزاره ببرت اون ور شهر که کارش راه بیافته
نه میخوای دلش را بشکنی
نه میخوای از کار خودت بمونی
هی زنگ
هی زنگ
هرکسی فقط خودش را میبینه با کار خودش
بابا من که ازش چیزی نخواستم فقط یک تک پا بیاد محضر یک وکالت بده که من بتونم بارم را از گمرک ترخیص کنم
اون یکی میگه بابا من که چیزی نمیخوام فقط اون چند تا فایل را برام آماده کنه بفرسته
یکی دیگه میگه کار من چیزی نیست که چون اسم من دکتره دامپزشکه ولی به اندازه قاطر سواد ندارم رفتم یکجا چسی بیام سگ درمون کنم موندم توش حالا بیا پای تلفن به من بگو چه جوری تشخیص بدم چشه بعد چجوری درمانش کنم بعدش سرم که میخوام بزنم تو کدام رگ چجوری باید بزنم

حالا من تو دانشگاه به شیطنت معروف بودم نصف فارغ التحصیل های دانشگاه دامپزشکی تو هر رشته کاری سوال دارن زنگ میزنن به من که چیکار کنیم
وقتی هم میرسی خونه که دیگه نگو
پدر جان یک سری خرده فرمایش مادر جان یک سری دستور
یک همچین نوک سوزن شل جواب بدی دیگه کارت تمومه
به همه چیز متهم میشی
آخه یکی دوتا نیست که مثنوی هفتاد منه
هرچی مینویسم باز یادم میاد
یکی وام میخواد
یکی سوال ثبت شرکت داره
کارگر نفت میخواد
یک کارگر دیگه میخواد بره مرخصی
بانک را ول کنی با پول تو حسابت تجارت خانه راه میندازه
کارشناس صنایع میخواد بیاد بازدید کارخانه
کامپیوترهای دامپزشکی خراب میشه
یکی اینترنت میخواد
حسابدارت را هم که گذاشتی داری پول میدی حسابداری کنه میگه تو دست و پاش و بگیر ببند بده به من خودم حسابش را میرسم

چه میدونم
خسته شدم
اصلاً باید محلش نذارم
ظاهراً داشتن تقدیر مینوشتن قسمت من در بخش خدمات عمومی بوده
خلاصه هرکسی که میاد یک چیزی میخواد

پنجشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۵


یک خبر خیلی خیلی داغ دارم برای دوستان
منتها اول غیبت را ببخشید که حسابی سرم شلوغ بود
این خبری که میخوام بشما بدهم همین الان بدستم رسید
انحصارش هم دسته خودمه ها نگید نگفتی هر کسی هم که بدون در نظر داشتن قانون کپی رایت خبری آنرا منتشر کنه از الان بگم تو دادگاه میبینمش
حالا متن خبر
هه هه
فکر کردید به همین راحتی میگم
ولی میگم
هم اکنون مطلع شدم آقای بابک خان هندی زاده ویزای بلاد فخیمه کانادا را دریافت کرده شنبه عازم هستند
پست جدید بلاگ ایشان انشاالله یکشنبه اینبار نه از انگلستان بلکه از کانادا خدمت شما ارسال میگردد

بنده شخصاً امیدوارم این دفعه دیگه نق و نقی نشنویم فقط عکسهای خوب ببینیم و خبرهای خوشحال کننده بشنویم


چهارشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۵

بود و نبود


یکی بود یکی نبود

در زمانهای دور سر زمینی بود که در آن

گــل بـــود خــــار نــبود

ده بــــود صـــد نــــبود

هزار بود ده هزار نبود

مرض بود بلا نبود

عشق بود ریا نبود

خنده بود گناه نبود

دین بود ادا نبود

شاه بود گدا نبود

صفا بود جفا نبود

ارزان بود کم نبود

گران بود کم پیدا نبود

دوست بود دشمن نبود

کم بود برای پولدار نبود

حساب بود بد حســاب نبود

خودفروش بود بچه دار نبود

ثـواب بود برای جز خدا نبود

افیون بود برای من و شما نبود

مرگ بود از غم و غصه ها نبود

پدر بود شرمنده زن و بچه ها نبود

تـــفریـح بـود بــرای اغــنیا نـبود

دزدی بود تو ماه خــــدا نــبود

نقد بود محـــتاج نـسـیه نبود

رفیق بود نیمــه راه نــبود

خشک بود هر جا نبود

یـــتیم بود بی پناه نبود

سیل بود هر ماه نبود

فکر بود خراب نبود

پسر بود بی وفا نبود

حـرف بود مفت نبود

حـسرت بــود آه نـبود

زندان بود قفـس نـــبود

این بــود و آن نــــبــــود

آخ که چـی بود و چی نبود

آخ که چی هست و چی نیست

سه‌شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۵


امروز از اون روزها بود ها
از صبح که از خواب پاشی با اوقات تلخی دیگه فکر کن چه شود
امان از دست این خانواده
وقتی صبح سویچ پاچه گیری آدم را روشن میکنن بعد عصری یکهو محبت گندله میشه قربون صدقه میرن ولی با پاچه گیری مواجه میشن
نتیجه چی میشه متهم میشه به دیوانگی
انگار نه انگار که صبح چه به روزت آوردن
خیلی فکرم شلوغه
خوابم بهم ریخته
فکر کارهای جاری و آینده
فکر زندگی
فکر عمری که میگذره
خیلی وقتها سرت را به یک کار بیخود گرم میکنی که این وقت با ارزش بگذره چون حوصله جریان زندگی را نداری
فکر زندگی بقولی مشترک که باید تشکیل داد و یا نداد
فکر ماجراهای بعد از تشکیل زندگی مشترک
اساساً وقتی به این موضوع فکر میکنم خنده ام میگیره
من
آدمی که همیشه با تمام قدرت برای آزادیم جنگیدم حالا خودم بیام دودستی چیزی که براش کلی جنگیدم و بدست آوردم را تقدیم کنم
نمیگم چیزه بدیه ها
ولی خوب این جوری هم جور بدی نیست اونجوری هم یک جور دیگست
حالا همین فکر را جمع کنید با فکر کارهای موجود + کارهای در دست اقدام
فکر کنید که یک پروژه در دست اجرا داشته باشی که برای ده هزار نفر بطور مستقیم و غیر مستقیم فرصت شغلی ایجاد کنه
به علاوه 36 عنوان جدید شغلی که تا حالا نبوده
یک مجموعه که هر چیزی و هر کاری که فکر کنید به اون مربوط بشه
کاری که در اجرا و اداره آن عدد زیر نه رقم نداره
ترس
دلهره
بی خوابی

خلاصه حسابی قاطی کردم
تمام مدت دلم شور میزنه
نگران کار
نگران آینده

توی این گیرو دار دوستت هم بهت زنگ بزنه بگه یک سگ ماله دوست دوست دوستم هست نمیتونه نگهداره به کلینیکت بگو یک کاری بکنه برای این
فکر دوست و سگه هم به ماجرا اضافه بشه
بعد کلینیک واکسن میخواد بهن بگه که واکسن تو گمرک گیره بیا درش بیار
بعد ساعت یک بعد از نصفه شب مادرت بخواد باهات دردودل کنه

پریروز آنقدر خسته بودم که تقریباً تمام روز را خوابیدم البته دور از همه

خنده دار اینکه بهت گیر میدن چرا موهای سرت سفید شده
اگه میتونستم حالی را که دارم توی این بلاگ به اشتراک بگذارم میفهمیدید چی میگم
چه کنم نمیشه
کاری از دستم بر نمیاد جز نق نق کردن توی اینجا

پنجشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۵

این فیلم کوتاه را بابک جان لینک داد
به هر قیمتی شده صبر کنید تا باز بشه چون ارزش دیدن را حتماً داره

سه‌شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۵


امروز نمی خواستم بنویسم ولی وقتی داشتم عکسهایم رو روی کامپیوتر مرتب میکردم یاد تاریخچه عکاسی خودم افتادم گفتم یکجا بنویسم و از آنجائی که تنها جائی که چیز مینویسم اینجاست خوب معلومه که اینجا نوشتم
قبلاً عکس میگرفتم با دوربین فیلمی ولی نه خیلی جدی
راستش خیلی از چیزها را امتحان کردم
نقاشی (اصولاً آدمی نیستم که بتونم چند دقیقه یکجا بشینم چه برسه که چند ساعت)
خطاطی ( در این مورد چند تا استاد خط تا پای سکته رفتن)
شعر (این هم بدلیل اینکه کلاً از ادبیات خوشم نمی آمد زیاد ادامه نداشت بر نشان بدهم که عمق علاقه من به شعر و ادبیات چقدر زیاد بگم که فقط یک چشمش تو دبیرستان سر کلاس استاد اکبر رادی نمایشنامه نویس معروف که معلم ادبیات ما هم بود بجرم شمشیر بازی با بغل دستی به قول گفتنی به بیرون از کلاس هدایت شدم)
موسیقی (این هم بدلیل عدم تحمل در نشستن که واقعاً در مورد من همه را دچار مشکل میکنه و همچنین بلای خانمان سوز کنکور ادامه پیدا نکرد)
خلاصه در موارد فوق صاحب تجربه هستم
ولی در مارس 2004 با خرید یک دوربین فوجی نیمه حرفه ائی قدم به دنیای عکاسی گذاشتم (کاش قلم پام میشکست)
خلاصه بعد از گرفتن 1625 تا عکس در آوریل 2005 وارد دنیای اس ال آر شدم
حالا بگم از تجربیات جالب خودم
اول که دوربین فوجی را گرفتم از روی حالت اتوماتیک این و تر نمیامدم خوب دوربینه هم الحق و النصاف خوب عکس میگرفت ما هم کیف کوک که به عجب استعداد نهفته ائی داشتیم خودمون خبر نداشتیم
خلاصه یک مقدار که عکس گرفتم و مطالعه کردم دیدم که نه ظاهراً کار دیگه ائی هم تو عکاسی جز نشانه رفتن و فشردن شاتر هم وجود داره خلاصه افتادیم به جون دوربین
یواش یواش دیدم که این دوربینه خیلی کارهائی که باید بشه انجام بده نمیتونه انجام بده
در یک حرکت گاز انبری دوربین تعویض شد
خوشحال و خندون دوربین بدست رفتم خونه از جعبه در آوردم دیدم که ای بابا انگار از پشت پراید رفتی با هواپیما پرواز کنی
دردسر ندم یک مدتی برگشتم به قسمت اتوماتیک خودمون ولی دیدم فاجعه خلق میشه بجای عکس دیگه شدیداً افتادم به کسب علم عکاسی
یک مقدار که جلو رفتم و اولین لنز خودم رو خریدم تاز فهمیدم که چیزی به اسم عکاسی اصلاً بلد نیستم همین جوری مشغول تجربه کردن بودم که دومین لنز به جمع خانواده اضافه شد تا این مرحله هم از نظر خودم که کلاً در عکاسی آکبند بودم دیگه درجه مطالعه را تا ته زیاد کردم یکی از نتایجش شد معطل کردن بابک عزیز تا 3 صبح تو اینترنت و همینجور سوال پیچ کردنش که واقعاً سر صبر بهم یاد داد و یاد داد و یاد داد
بعد از این مرحله یک چیز خیلی مهم فهمیدم
فهمیدم که چقدر چیز نمیدونم
خلاصه تاریخ عکاسی من دو بخش مهم داره یکی قبل از ظهور بابک و یکی بعد از ظهور بابک خود بعد از ظهور که فعلاً در جریانه دو بخش داره و بدون تعارف بگم که واقعاً تاثیرش را در عکسهای خودم میبینم
نمیگم همچین عکس خاصی میگیرم ولی برای خودم نتایج کارم رضایت بخش تر شده
کما اینکه هنوزم که هنوزه یک عکس از عکاسهای معروف دنیا میبینم کلی حالی به حالی میشم با تشکر از فرشته جعفری که دم به دقیقه من را حالی به حالی میکنه
الان هم که این را مینویسم در حدود 8000 فریم عکس با دوربین جدید گرفتم که شاید واقعاً 50 تاش را خودم خیلی دوست دارم
ولی نه اینکه بخوام تعارف کنم یا هندوانه زیر بغل بگذارم ولی یکی از چیزهائی که از بابک یاد گرفتم این بود که چه جوری یک عکس را نگاه کنم

در این سفر دبی یکجا دیدم که عکسهای از عکسان معروف (این جور بنظر می آمد) میفروختند بصورت لیمیتد یعنی برای مثال از یک عکس فقط 30 عدد چاپ شده ولاغیر بعضی از عکسها را تا دو ونیم میلیون قیمت گذاشته بودند!

در مورد کارگاه که گفتم منظور از این کلاسهای معمولی نیست
منظور یک استاد مثلاً خبره عکاسی حیات وحش بیاد به فرض در 10 ساعت فوت و فن بگه بره

این عکس هم تقدیم به بابک عزیز برای عرض تشکر دوباره

دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵


خوب اولین سفرم تموم شد
حالا باید برم سراغ اون یکی سفر که البته مفصل تر و امیدوارم عکاسانه تر باشه چون تنها میرم و طولانی
البته اگر جور بشه
در مورد این که باید بگم هیچ بدرد عکاسی نمیخورد به دو دلیل مهم
اول اینکه اونجور که دلم میخواست نمیتونستم ول کنم برم عکاسی
دوم اینکه آنقدر بیرون گرم و شرجی بود که تا دوربین را در می آوردی میشد بخار خالی تا اون مغزش
یکساعت باید دلو جیگرش را باز میکردی آفتاب میدادی که بشه یک عکس بگیری

حالا از بحث سفر بگذریم چند تا مطلب هست که بدم نمیاد بگم
اول دیدم که دوستان تلاش میکنن در بلاگهایشهان مباحث عکاسی مطرح کنند که این البته خیلی خوبه و بسیار جای تقدیر داره ولی بد نیست که مطالب پراکنده و از هر دری سخنی نباشه
یعنی واقعاً سعی بشه روی یک موضوع خاص چند وقت کار بشه (نظر شخصیمه البته) این هم پوشیده نیست که علاقه دوستان باعث شروع چنین اقدامی میشه و طبیعتاً کار آسونی هم نیست
دوم اینکه دوست دارم بدونم اگر یک دوره حسابی علمی در مورد عکاسی دیجیتال برگذار بشه البته بصورت کلی و بعد تخصصی چند نفر علاقمند به شرکت در چنین دوره ائی هستند و حاضرند چقدر پول خرج کنند، چون یک فکرهائی در این مورد دارم که بستگی به نظر بقیه داره پس این سوال رو در بلاگ و یا سایت خودتون منعکس کنید و برای من کامنت بگذارید
اینم بگم که در مورد یک دوره مثلاً عکاسی منظره صحبت میکنم که توسط مدرس مربوطه (خارجی) با حمایت شرکتی مانند کانون برگذار بشه
سوم اینکه این حالت بیحالی و عکس زدگی هم که جدیداً شایع شده فقط یک راه درمان داره اونم عکس گرفتن
این جناب بابک خان که اعلام کرده چند هفته است دست به دوربین نزده از همینجا اعلام میکنم فوراً چندتا عکس توپ از لندن میگری میزاری تو بلاگ یا من میدونم باتو
فکر عکسهای قدیمی هم نباش چون اگزیف عکس مطالبه خواهد شد
همینطور مانی که لنز واید گرفته عکس نگیره
و مابقی دوستان
گفته باشم نگی نگفتی سرم خیلی شلوغ پلوغه ولی آنقدر وقت پیدا میکنم که فکر یک تنبیه اساسی و دسته جمعی برای شما ها باشم
اصلاً میدونی چیه هرکسی که جزو جماعت دوربین به دسته این مطلب را خوند حداکثر ظرف بیست و چهار ساعت یک عکس جدید نگرفت یکجا آپ لود نکرد خره! وسلام

جمعه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۵



سلام خدمت همه دوستان
این اولین تجربه پست اونور آبیه منه برای همین هم سعی میکنم کوتاه باشه
کلاً از این چند روز سفر امروز عکاسانه ترین بخشش بود
هم عکس گرفتم هم وسایل عکاسی
هم کلی غرغر مادر جان شنیدم که آخه چته انقدر خرج عکاسی میکنی
عکاسی ؟ دوره گردی؟ دکتری ؟
بالاخره چی هستی
منم فرار رو برقرار ترجیح دادم اومدم به خلوتم

شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۵


امروز دوباره تصمیم گرفتم که بنویسم چون چند تا چیز بود که باید می گفتم
اول اینکه از دوستان معذرت خواهی کنم بخاطر اینکه احیاناً تو بلاگشون کامنت نمیگذارم چون ظاهراً دستم از کامنت گذاری کوتاه شده
از قضا بنده اکانت بلاگم را به بتا بلاگر آپگرید کردم هیچ فرقی هم نداشت جز اینکه دستم از دنیا کوتاه شده
خلاصه ببخشید دیگه یک وقت فکر نکنید نمیام برای اینکه ثابت کنم توی قسمت آمار بلاگ اگر دارید احیاناً دید یکی از یونان اومده اون منم
دلیلش هم که از یونانم بمونه برای بعد
دومی اینکه امشب پدر جان داشت از خاطرات دوران دانشجویی خلبانیش میگفت و از دیونه بازیهای هم کلاسی ها خیلی برام جالب بود
به فکر یک بلاگ افتادم برای خاطراتش چون خیلی جالب هستند از زمان دانشجویی تا جنگ و ماجراهای آن
لطفاً یک نظری بدید ببینم به نظر شما جالب میشه یا نه
سوم اینکه امروز یک نموره مشق پرتره کردم که نتیجش را هم در بالا میبینید
در مورد آن هم نظر بدهید اساسی
کمااینکه اساساً از پرتره زیاد خوشم نمیاد ولی دقیقاً به همین دلیل تصمیم گرفتم تجربش کنم
در مورد نور باید بگم که فقط از فلاش اسپید لایت دوربینم استفاده کردم که از طریق انعکاس به سقف آتلیه گرفته شده
ایشان هم که میبینید نماینده کنون رفیق شفیق بنده است که کلاً هرچی در مورد دوربین بخواهم از ایشان تهیه میکنم و در ضمن کارهای چاپ را هم به ایشان میدهم
آتلیه شون هم فعلاً نیمه کارست در حال تکمیله
انشاالله زود تکمیل بشه بریم با آتلیه ایشان یک صفائی بکنیم
راستی اگر یک آتلیه باشه که بصورت ساعتی اجاره داده بشه چطوره
یعنی هرکس (نه هر کس هر کس که) خواست بره آتلیه را با مخلفاتش مثلاً یکساعت اجاره کنه البته با دوربین خودش بره خوب عکاسی بکنه
فکر میکنم تجربه بدی نباشه
گرفتن پرتره حسابی از دوستان و اقوام و آشنایان با دست پخت خودتان
چاپش هم که مشکلی نیست

جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۵


اگر بدونید چقدر سخته
زندگی رو نمیگم ها چون اصلاً نیاز نیست من بگم
کار را هم نمیگم چون به اندازه کافی گفتم
رانندگی تو تهران را هم نمیگم براینکه حتماً صابونش به جامه شما هم خورده


منظورم عکس گرفتن با لنز ماکرو از یک حشرست
با خودم عهد کردم هرجا یک عکس حسابی حشره دیدم با اینکه کلاً میونه خوبی با اونها ندارم (حشرات) حسابی از عکاسش تقدیر کنم

حالا برسیم به اصل ماجرا
اول این که از دوستانی که لطف کردن لینک بلاگ بنده را در لیکدونیشون قرار دادند متشکرم
دوم اینکه به این نتیجه رسیدم عکاسی از هروئین هم اعتیادزا تره خیلی مواظب باشید جدیداً توجه کردم به هرچی نگاه میکنم یک بخش بزرگ مغزم مشغول بررسی اون صحنه است که چه جوری تا کادر دوربین قرارش بده
دیشب بخاطر یک عروسی مجبور شدم برم قـــــــــم
حالا کل ماجرای عروسی بماند که من همچین تجربه ائی را نداشتم جای عروسی در یک تالار بود در خارج از شهر سمت جاده قدیم اصفهان
اولین چیزی که برام جالب توجه بود هیچ چیز جالبی برای اینکه عکس بگیرم نبود کما اینکه دوربین همراهم نبود ولی هرچی چشم انداختم اصلاً هیچی نبود که بخاطرش بخواهم دوربین دست بگیرم
از برگشتن بگم که تصمیم گرفتم یک راست از قم برم کردان دیگه در اتوبان کرج همه چیز را قاطی میدیدم نه که خوابم بیاد
آنقدر نور ماشین دیده بودم چشمم قدرت تشخیص نداشت فقط یک نور قرمز میدیم میفهمیدم ماشینه باید ازش سبقت بگیرم
رسیدم همچین خوابدیم ساعت 12 ظهر فرداش از خواب بیدار شدم

تو این هفته شاید یک پست دیگه وقت بکنم بگذارم چون سه شنبه مسافر خارجه هستم البته کوتاه
سعی میکنم حسابی عکس بگیرم
دیگه تابستون داره تموم میشه بچه ها میرن مدرسه منم میرم مسافرت
این شش ماه فکر کنم اگر مشکلی پیش نیاد یه چندجائی باید برم
ببینم برنامه بابک چی میشه برم سراغش دنبال یک جاده خاکی
جاده خاکی پیدا کردنش سخت نیست
پانرول پیدا کردن غیر ممکنه
امیدوارم هرجا هست خوشحال و خندان باشه

یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۵


امروز یک جورایی خیلی شنگولم
اولش نبودم ها بعداً شنگول شدم علتش هم اینکه امروز بعد از دوسال و اندی تلاش مستمر و البته پول خرج کردن مجموعه لنزهام کامل شد چه از نظر میلیمتری و چه از نظر کاربردی که امروز تکمیل شد
فاز اول پروژه تکمیل شد
فاز دوم از اسفند ماه شروع میشه مربوط به خود دوربین است
حالا بماند
الان از10 میلیمتر تا 300 میلیمتر لنز دارم
بعلاوه این ماکرو جدید که تازه به جمع خانواده پیوسته
قبلاً ماکرو را تجربه نکرده بودم علاوه بر تکنیکهای جدیدی که برای کار با این لنز باید یاد بگیرم وقتی از پشت ویزور دوربین که لنز ماکرو روش بسته شده بود نگاه کردم تازه دیدم که یک دنیای دیگه را که تا حالا نمیشد دید رو میبینی
دنیایی که کلاً با چیزی که تا حالا تجربه کردم متفاوته
بطوریکه میشه باهاش تو یه اتاق 10 متری هزارتا عکس گرفت
هزارتا چیز رو دید که تا حالا ندیده بودی
این اتفاق یکبار دیگه هم برای من افتاد
اونم وقتی بود که غواصی رو شروع کردم
این هم از کارهایه که به همه توصیه میکنم اگر امکانش رو دارن
ورود به زیر آب برابر با ورود به یک دنیای دیگست با قوانین خودش چیزی که تا انجام ندهید متوجه نمیشید چی میگم
دقیقاً طوریکه اگه یک دفعه بدون مقدمه و توجه به اون ادوات و وسایلی که همراهت هست واردش بشی و بگن اینجا اون دنیاست شک نمیکنی
چون واقعاً یک دنیای دیگست

چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵


تمام شد رفت پی کارش
دوران خوشه سفر و عکاسی
دوران خوب بودن با یک دوست خوب
خنده ها در بیابان و ماشین سواری در همان بیابان
از این کوه و آن کوه بالا رفتن با ماشین در جاده خاکی
آنقدر پکر بودم که حوصله نوشتن هم نداشتم بعدش یک سفر هم رفتم عکس هم گرفتم ولی بازم اونجور که دلم میخواست نبود
یک اعتراف بکنم
با سمند سعی کردم از او تپه منتهی به اسکل دره برم بالا نزدیک بود چپ بشه
خودش خوب میدونه کجا رو میگم

عکاسیم هم نمیاد. خیلی حالت نرمالی نیست ولی خوب الان حالم اینجوریه دیگه
به هر حال هرکجا که هست امیدوارم خوش و سلامت باشه
از کارم هم که نگو دیگه حالم از هرچی سازمان و اداره و جلسه است بهم میخوره
صبح که از خواب پا میشم فکر اینکه چند تا اداره و سازمان باید برم حالم رو بد میکنه بعضی وقتها آرزو میکنم یک اتفاقی بیافته یک ماه همه چیز تعطیل شه منم خوب بخوابم
آنقدر توجه به طول زندگیه که زاویه دید آدمها از عرض زندگی از 10 درجه هم کمتر شده همش شده بدو بدو
برای چی
برای اینکه زندگی بسازی
به چه قیمتی
خود زندگی
عججب بد وضیعتی شده ها نفهمیدیم کی رسیدیم به 28
16 که بودم میگفتم وای اگه آدم 30 سالش بشه دیگه خیلی پیره
نفهمیدیم چی شد که اینجوری شد
اگه همین جوری که تا اینجاش گذشته بقیش هم بگذره باید بگم که چیزه زیادی نمونده
چشم بهم بگذاری رو تخت دراز افتادی عزرائیل بالا سرت داره بهت چشمک میزنه
تازه اگه شانس بیاری به اونجا برسی وگرنه ممکنه یکجا خارج از برنامه برات جفت پا بگیره بفرستت پیش جمعیت اموات مقیم برزخ
باید سعی کنیم از زندگی تا میشه لذت برد چون مطمئن هستم که درصد خیلی اندکی حداقل در ایران از زندگی لذت میبرند و تلاش همه در حد زنده ماندن
آخ چی میشد آدمها از این قید و بندهایی که خودشون برای خودشون ساختن خلاص میشدن
تازه اینها که چیزی نیست
دید وقتی به یک مهمانی میرید بیشتر شبیه میدان جنگ است تا مهمانی همه با ظاهری خندان و صمیمی سعی دارند چشم طرف مقابل را دربیارند
اگر از اول باهم دوئل میکردند حداقل جنبه تفریحیش یک مقدار بیشتر بود ولی اینجور جنگهای چریکی اساساً خیلی فرسایشی هستند
چه میدونم

سه‌شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۵



امروز تصمیم ندارم چیزه زیادی بنویسم
چند تا مورد بود که میخواستم یاد آور بشوم
یکی در مورد آدرس سایتم بود که ظاهراً با وجود اینکه لینکش را در حال حاضر در سمت راست صفحه قرار دادم را باز اعلام کنم
http://artinzaman.googlepages.com
دوم اینکه از دوستانی که اظهار لطف کردند تشکر کنم و با اینکه در جواب کامنتشون هم گفتم باز هم یاد آور بشوم که خیلی خیلی خوشحال میشوم از هرگونه کمک فکری و مقاله ائی
سوم اینکه اعلام کنم بالاخره جاده خاکی یک مقدار خاک زدائی شد و من رو که خوشحال کرد
چهارم اینکه همانطور که در سایت ممکنه دیده باشید سعی گردیده موضوع بندی تخصصی ایجاد بشه و هر مقاله بنام نویسنده و اعلامیه کپی رایت سایتی که مقاله از آن تهیه شده عیناً منتشر گردیده، خلاصه اگر پائین یک صفحه اسم تامرون یا کانون دید تعجب نکنید. جائی هم اگر خواستید استفاده کنید خلاصه یک نیم نگاهی هم به حق کپی رایت نویسنده داشته باشید
پنجم اینکه حتماً در مورد روش ارائه مطالب نظر بدهید تا کمک به بهترشدنش بشه
چقدر کم حرف زدم

یکشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۵


بالاخره همت کردم و کاری را که خیلی وقت بود میخواستم شروع کنم، شروع کردم
خیلی خوشحالم امیدوارم بتوانم بطور منظم ادامه بدم و جایی که دلم میخواد برسونمش
تمام سعی و تلاشم رو میکنم
حالا اگر میپرسید قضیه چیه باید بگم که قسمت مقالات سایتم را راه اندازی کردم با خودم قرار گذاشتم هر موضوع یا مقاله جالبی که در مورد عکاسی پیدا کردم اینجا قرارش بدم
راستش را بخواهید زیاد هم مهم نیست که چند نفر در روز سایت و قسمت مقالات را ببینند
چون اگر این کار را ادامه بدهم در نهایت یک کتابخانه بزرگ عکاسی آنلاین دارم از نوع خصوصی
سعی میکنم در هر موردی که به یک مقاله یا مطلب جالب و آموزنده برخوردم اینجا قرارش بدم این میتونه حتی یک عکس زیبا باشه بهمراه مشخصات عکس و روش بکارگرفته شده برای گرفتن آن (خوشحال کننده ترین چیزی که ممکنه با آن برخورد کنم ) خلاصه بد نیست یک نگاهی هم بندازید هر چند وقت
فعلاً وقت زیادی ندارم که بتونم همه را ترجمه کنم ولی آن هم در دستور کاره انشاالله بزودی انجام میشه
امروز که برای دست گرمی چند بخش را راه اندازی کردم ولی قطعاً نمیگذارم به همین جا ختم بشه

راستی چقدر کار با لنز تله سخته
کلاً یک بحث جدائیه در عکاسی مخصوصاً که هوس کنی از گنجیشک در حال پرواز عکس بگیری
تا بیای بفهمی چی به چیه گنجیشکه رسیده لانه، غذای بچه ها را داده خودشم مسواک زده خوابید
ولی تو هنوز با دوربین روبه آسمون موندی داری عمق میدان تنظیم میکنی یا درگیر فوکوس هستی که الان باید کجا فوکوس کنی
باید باهاش حسابی تمرین کنم تا سرعت کارم بره بالا وگرنه فقط میتونم از گل و درخت عکس بگیرم با این همه لنز
مشکل دیگه این لنز جدید اینه که برای هر نوع عکسی یک استبلایزر مخصوص داره حالا فکر کن تو این هاگیر واگیر باید بفهمه که الان استبلایزر باید فعال باشه یا نه اونم از چه نوعیش

دیگه اینکه این فیلم راز داوینچی را هم گیر آوردید ببینید ولی زیر 3 بار ظرف یکروز نه چون غیر از این حالت راه دیگری برای فهمیدن کل مفهوم فیلم راه دیگری به ذهنم نرسید، راستی بگم که خودم یکبار دیدم ها
خوب الان متوجه میشید که کجای کارم
البته یک چیز دیگه هم به فهمیدن کامل فیلم کمک میکنه
اونم چیزی نیست جز اطلاع کلی در مورد مسیحیت چون تو این فیلم هدف برهم زدن باورهای مسیحیان است و طبیعیه اگه ندونید باورهاشون چیه مسلماً نمیفهمید چه داره به هم میخوره

مطلب دیگه اینکه من که چند وقته دیگه تو سایت فوتو دات ای ار عکس نمیگذارم ولی این اواخر ظاهراً خیلی کم عکس جدید میاد چون دو روز پشت هم را که دقیق شمارش کردم روزی بیشتر از 27 یا 28 عکس آپلود نشد که برام عجیب بود کسی اطلاع داره چرا
فصلیه؟
آخر سر هم اینکه احتمالاً اگر بشه بتوانم یک برنامه عکاسی دیگه آخر این هفته برقرار کنم
امیدوارم هم برنامه جور بشه هم بتونم چند تا عکس حسابی بگیرم

شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۵


وقتی نمیخوام چیزی بنویسم هزارتا چیز تو ذهنم هست که با خودم میگم این دفعه در مورد آنها بنویسم
ولی تا کلیک میکنم برای ایجاد پست جدید همه چیز یهو میپره
ولی تا اینجاش که یادمه بگم خدا بخواهد بقیش یادم میاد
اول اینکه این چند وقته یکسری مقالات خیلی عالی در مورد عکاسی و ادیت عکس گیرآوردم که خیلی دوست دارم با دوستان در میان بگذارم که خوب نمیشه چون جائی برای اینکار سراغ ندارم فکر کنم باید یکجا برای خودم دست و پا کنم
یا اگر بشه داخل سایت نصفه نیمه خودم بگذارم
دوم اینکه درست از وقتی که لنز جدیدم رو گرفتم هنوز وقت نکردم باهاش محض نمونه یک عکس هم بگیرم چه برسه به اینکه برم عکاسی
سوم اینکه فکرم آنقدر شلوغ و مشغوله که دیگه نمیتوانم روی هیچ چیز متمرکز بشوم از بحث کار و زندگی و آینده و گذشته و آینده گرفته تا برسه به عکس و دوربین و غیره
بدترین بلا بدخوابیه دچارش که شدی کارت تمومه
آها راستی این فیلم کلیک را هم ببینید واقعاً جالبه
از اون فیلمهائی بود که حسابی تکونم داد
خیلی از چیزهای تکراری زندگی که حاضر نیستی تکرار بشه و از وجودشون خسته شدی بخش بزرگی از زندگیه که اگه نباشه لحظه های ناب و دوست داشتنی که خیلی دوستشون دارید هم اون لابلا از بین میره و فقط تو خودت میمونی با خودت که با سرعت زیاد میری به سمت ته خط
چقدر خوبه که بشه از تمام لحظه های زندگی لذت برد چون خیلی راحت این لحظه های بیخود تبدیل به یک آرزوی دست نیافتنی میشه
وجود خانواده در کنار هم
اولین نفر خودم باید در مورد استفاده از این لحظه ها رو خودم کار کنم
حالا تصور کنید که فقط یکبار دیگر طلوع خورشید را خواهید دید
وحشتناک نیست
حسرت آوره
....
توجه کردید عمر چه شتاب عجیبی گرفته
دیگه بجای ساعت آدم هفته ها را با هم اشتباه میگیره
بسیار جای تاسفه
چیکارش میشه کرد
نمیدونم چرا امروز همش دلم میخواد در این باره بنویسم
فکر میکنید خوشبینانه چند سال دیگه وقت دارید؟
بیست ،سی، پنجاه، هفتاد، صد سال؟
چقدر چیز هست که میخواهید یاد بگیرید یا تجربه کنید؟
چکارهای هست که باید انجام بدهید ولی هنوز موفق نشدید؟
چقدر وقت کمه
عمر کره زمین چند میلیارد ساله؟ عمر یک انسان امروزی چی؟
در مقایسه با عمر زمین به کوتاهی پلک زدنه
هر جور شده باید یک خراشی علامتی ضربدری تو این گستره تاریخ به یادگار بگذاری وگرنه از ما چی باقی میمونه؟
اگر فکره یاد و خاطره میکنید باید بگم نهایتاً صد سال بعد از شما ادامه خواهد داشت
حسرت نمیخورید که جای داوینچی نیستید؟ یا جای ادیسون، جک لندن،مولانا،حتی آرمسترانگ ؟
چقدر وقت باید تلف بشه برای جنگیدن و کشتن
که چی بشه
دیگه خیلی پرچونگی کردم

دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵


وای که چقدر حرف دارم برای گفتن اگه بخوام همش رو بگم که نمیشه
باید سعی کنم زود زود بگم
این چند وقته که کلی کیف کردم
چرا؟
خوب معلومه دیگه با یک نفر کاردرست بری عکاسی عکس بگیری بعد یک دنیا چیز یاد بگیری کیف نداره
فقط یک نکته جالب که در مورد خودم دیدم مخصوصاً در عکاسی وقتی چیز جدید یاد میگیرم تا چند وقت یک دانه عکس درست هم نمیتونم بگیرم دیگه
یک چند وقتی تخته گاز خراب کاری میکنم تا یواش یواش سر و گوش چند تا عکس همچنین بگی نگی بدرد بخور پیدا میشه اونوقته که تازه یک چیز دیگه یاد گرفتم
روز از نو روزی از نو
این چند باری که افتخار همراهی دوست عزیز بابک خان را داشتم را به جرات میتونم بهترین اوقات عکاسی خودم بدونم
نه اینکه فکر کنید فقط عکاسی ها ولی این یکی آنقدر شدتش برام زیاد بود که اساساً یاد آوریش هم باعث میشه حسابی هیجان زده بشم. افسوس که این دوران کوتاهه
با همچنین همسفر و همپای عکاسی، شب و روز سفر و عکاسی کمه
راستی یک سوال از دوستداران عکاسی
به نظر شما چرا عکس گرفتن انقدر لذت بخشه؟ چرا دیدن عکسهای زیبا از عکاسان بنام آنقدر هیجان انگیزه؟

یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵

آخر سر بعد از کلی درگیری برنامه جور شده که برم طرفی عکاسی
راحت نبودها ولی شد

خلاصه بعد از کلی قرار و مدار با دوست عزیز آقای هندی زاده که آخرسر جور هم نشد با دو تا دیگه از دوستان خوب و قدیمی جمعه تصمیم گرفتیم بریم جائی برای سیر و سیاحت
حالا بگم که نزدیک بود دچار عوارض ناشی از تنبلی بشیم و از سرجای خودمون تکون نخوریم
هرجور بود شد
مدتی از دریاچه ائی شنیده بودم بنام ایوان البته بعد که رفتیم فهمیدیم اسم درست اَوان هست این دریاچه که اساساً بزرگ هم نیست در فاصله 2.5 ساعت از قزوین واقع شده و 35 کیلومتر با الموت فاصله داره
جائی بسیار عالی برای کمپینگ بجز آخر هفته که آنقدر شلوغه که جای راه رفتن نیست چه برسه به کمپینگ
ولی مهم این بود که بالاخره رفتم خوب هم عکس گرفتم کاری که چند وقت بود نتواسته بودم انجام بدهم
به کلیه دوستداران طبیعت دبدن این محل را توصیه میکنم از طرفی به کسانی که به پیچ زیاد در جاده حساسیت دارند توصیه میکنم که لوازم لازم را همراه داشته باشند
در مورد غذا باید بگم که تا فرسخها هیچ رستورانی یا مغازه ائی وجود نداره البته چندتا دکه هست که فقط آخر هفته ها باز است
یک قایق بادی هم میتواند لذت حضور در آن محل را بیشتر کند
برای علاقمندان به عکاسی حیات وحش هم باید بگم محلی عالی برای عکس گرفتن از انواع پرنده های شکاری است که با غرور در هوا جولان میدهند
همچنین با توجه به وجود قلعه های بسیار در آن منطقه محلی ایست مناسب جهت اسکان و رفتن و بازدید از قلعه های مختلف
خلاصه جایی دنج برای دوری محض از سر و صدای شهری
مهتمر از همه اینکه موبایل هم آنجا درست کار نمیکند و این حداقل برای من یک حسن بزرگ بشمار می آید

شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۵


اساساً من این کاره نیستم همیشه با نوشتن مشکل داشتم ولی هر جور شده باید یاد بگیرم بنویسم
آنقدر سوال تو ذهنم هست که نمی دونم باید چیکارشون بکنم
آدم باید کار کنه که زندگی کنه (زنده باشه) یا زندگی کنه که کار کنه
کاره که جوریه که نمیشه یک لحظه ولش کنی از اون طرف همون کاره اجازه نمیده زندگی کنی شب و روز و تعطیل و غیر تعطیل همش کار
تا حالا شده دوست داشته باشید یک کاری را انجام بدید یا یک جائی برید اونوقت کار اجازه نده
خیلی زور داره
ولی خوب کاریش هم نمیشه کرد
تازه اگه هیچی مربوط به کارت هم سر راهت نباشه آنقدر فکر و خیال مربوط به کار داری که باز نمیذاره هیچ کاری بکنی
یه نیمچه عکاسی میکردم اونم این مشغله فکری ولم نمیکنه با خیال راحت عکاسی کنم

سه‌شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۵

نیروانا



خوب اول یک خبر خیلی خوب به دوستان بدم
گفته بودم که چه بلائی سر من و ماشین اومد چند روز پیش
امروز ماشین رو بردم نمایندگی برای برآورد قیمت تعمیرات
اول که تا در صندوق را به زور باز نکرده بودند پی به عمق فاجعه نبرده بودم
دوم اینکه بعد از دیدن اون صحنه کارشناسی بعمل آمد که در ماشین پشتی حداقل یک نفر میبایست کشته میشد
سوم من هم اگر خیلی شانس می آوردم با چندتا شکستگی می بایست از محل صانحه خارج میشدم
حال انه کسی کشته شد نه من یک لک برداشتم جز اینکه نزدیک بود گردنم بشکنه
اگه کرمبند نبسته بودم و پشت سری صندلیم هم دقیق میزان نبود شک نکنید که الان در خدمت شما نبودم

خبر خیلی خوب اینکه خرج ماشین حداقل هشتصدهزار تومان
خبر خیلی خیلی خوب اینکه زمان تعمیر حداقل ده روز کاری
خبر خیلی خیلی خیلی خوب اینکه بیمه ماشین پشتیه نهایتاًَ دویست هزار تومان خسارت میده
چرا چون یک مجموعه کلاه بردار بنام خودرو ساز تو مملکت ما هستند که برای تبلیغ میگن بیمه شخص ثالث یکسال رایگان روی ماشین صفر که بخرید هست
اون بیمه هم که آنقدر پائین و بیخوده که اصلاً بیرون همچین چیزی رو نمی تونی گیر بیاری و هیچ شرکت بیمه ائی حاضر نیست آنرا صادر کنه
خریدار از همه جا بیخبر هم بخیال بیمه تخت مشینه تو ماشین تازه تحویل گرفته روبه شمال، خلاصه ترمز کردن و نگرفتن و تصادف
میاد بیمه رو رو میکنه میبینه ایدل غافل با این بیمه خسارت دوچرخه را هم نمیشه داد چه برسه به ماشین
بیمه بدنه نداره خرج ماشین خودش را باید بده خرج ماشین من را هم باید بده
من هم اگه با زبون خوش خرج را قران آخر بده که هیچ اگه نه دادگاه و پاسگاه و علافی
تصور کنید اگه با همچین بیمه ائی به این ماشین های چند صد میلیونی که تازگی تو شهر ول شده بزنی چه خاکی باید توسرت کنی
اگه از اول این بیمه بیخود را هم نمیدادند بهتر نبود تا طرف تکلیف خودش را بدونه
اگر هم خودش کم بیمه کرد بدونه نه اینکه یهو بی هوا شصد هزار تومان بدهکاربشه

یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۵

دقایق تصاعدی



عجب جایه این ایران ها
علی الخصوص تهران که گل سرسبد شهرهای ایران که هیچی دنیاست
یک معجون هفت جوش از انواع تمدنها و فرهنگها. که یکی از یکی در نمایش حرکات فرهنگی از هم جلو میزنند
یکی از خصوصیات این قوم انجام یک کار بطور گروهی نه اینکه خدای نکرده فکر کنید اثری از حس کار گروهی میتوانید پیدا کنید ها ، منظور فقط اینکه یک عده زیادی همزمان یک کار را بطور کاملاً انفرادی انجام میدهند. مثلاً تعطیلات میشه یهو نصف جمعیت تهران تصمیم میگیرند ساعت 4 بعد از ظهر روز یکشنبه از جاده چالوس بروند شمال
فکر کنید ببینید چه اتفاقی میافته تو مسیر، چه بلایی میاد سر کسی که از اون مسیر باید بگذره برسه بکارش خیلی راحت مسیر چهل دقیقه ائی دچار دویست وهفتاد دقیقه افزایش میشه
حالا تصور کنید که تو همین دویست وهفتاد دقیقه افزایش یک ماشین لبریز از یک خانواده شاد و خندان نتونه تمرمز کنه بیاد بزنه از پشت ماشین رو هم له و لورده کنه
میزان دویست وچهل دقیقه هم بابت رسیدن این افسر و اون سرهنگ و کشیدن این کروکی و اون کروکی به دویست وهفتاد دقیقه قبلی اضافه کنید
شد چقدر پانصد وده دقیقه مسیر چقدر بود چهل دقیقه
عمق فاجعه اینه که بخواهید درست حساب کنید زمان صرف شده برای بیمه و تعمیرگاه را هم به این مجموعه اضافه کنیم از هزارو چهارصد و چهل دقیقه که یک روز داره هم میزنه اونور
گناه کار کیه
مردم که از دو روز تعطیلی میخواهند استفاده کنند
من که تو روز تعطیل هم باید پیگیر کار باشم تا چرخ صنعت مملکت یهو از کار نیفته
ماشین پشتی که دیر ترمز کرد
پلیس راه که هیچ کاری نمی تواند در این مواقع انجام بده
وزارت راه که تو این بگیرو ببند یاد اسفالت خیابون افتاده
ماشین جلوی من که ترمز کرد و من مجبور شدم ترمز کنم
ماشین جلوی ماشین جلوی من
.....
تکلیف هفته به نظر شما اینجا مقصر کیه

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵



باز نشد پشت هم بنویسم
کار که مهلت نمیده
توجه کردید جدیداً زمان چه زود میگذره
قبل از اینکه آدم بفهمه ساعت چنده هفته تموم شده
قبل از اینکه برای آخر هفته برنامه ردیف کنی ماه رفته
قبل از اینکه برنامه استخر تابستون را میزان کنی فصل اسکی تموم شده

نکته خوب اینکه میبینی زندگی جریان داره
نکته بد اینکه میفهمی عمرته که داره میره اونم با چه سرعتی
نکته خیلی بد اینکه میبنی دهه به دهه سنت زیاد میشه و هنوز آنجائی که باید باشی نیستی
نکته خیلی خیلی بد اینکه از اینجا به بعد اگه نجنبی لحظه به لحظه قابلیتهات کم میشه نه زیاد
نکته افتضاح اینکه جلوی هیچ چیز را هم نمیشه بگیری

واقعاً عصبی میشم وقتی میبینم کلی کار دارم ولی روز تموم شده

اگه روز 48 ساعت بود بد نبود ها میتونستی 24 ساعت بجای 12 ساعت کار کنی شاید یک کم کارت جلو می افتاد

مشق امروز
نمیگم یک روز یا یکهفته ولی اگر بهتون بگن یکسال دیگه وقت دارین چه کارهایی میکنید؟

پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵

یک موجود دوپا

راستی به نظر شما چرا بعضی از انسانها میتوانند راحت همه چیز را ندیده بگیرند ؟
چه جور میشه که مثلاً یک خواهر برادر که باهم خیلی هم خوب هستند یک دفعه سر پول می افتند به جون هم؟
رفتار این موجود دوپا واقعاً پیچیده و عجیبه، هیچ چیزش قابل پیش بینی نیست
شما رو نمی دونم ولی حداقل در مورد خودم همیشه سعی میکنم قبل از هر چیزی یک مقدار فکر کنم

یا با یکی مشورت کنم. سعی میکنم دین خودم را به کسانی که یک جور حقی برگردن من دارند ادا کنم
رسم رفاقت رو تا اونجا که از دستم بر میاید بجا بیارم
حالا میگید یارو چقدر از خودش تعریف میکنه. ولی حقیقتاً اینها مسائلی که همیشه در ذهنم است. بدترین وقتی که آدم همه چیز رو ندید میگیره وقت عصبانیته ( چه لحظه بی خود و مزخرفی)نظر شما چیه
خودم میدونم که ایراد زیاد دارم، یکی از بزرگ ترین ایرادات زود از کوره در رفتنه. سعی میکنم جلوش را بگیرم خوب الان فکر میکنم پیشرفت زیادی داشته ام، ولی کو تا رفع نقص کامل
حالا فرض کنید طرفت از اون آدمهای سوء استفاده چی باشه که بخواهد از هر چیز فقط برای خودش استفاده کنه ، چه حالی میشی ؟
فکر نمیکنم این موجود دوپا درست بشه
راستی یک سوال دیگه

تا حالا شده یکی رو آنقدر دوست داشته باشی که وقتی ببینیش نفست بشماره بیافته ؟
آنقدر از دیدنش خوشحال باشی که بخوای فقط ساعتها نگاهش کنی. اصلاً دلیل هم نداره که طرف را قبلاً چندین بار دیده باشی. ممکنه در اولین برخورد همچین حالی بهت دست بده
این موجود دوپا خودش هم اکثر موقعها نمی فهمه تو دل خودش چه خبره چه برسه به بقیه
عجب موجودیه این آدم دوپا

هرچی پرنده و چرنده رو که بدبخت کرده به جنس خودش هم رحم نمیکنه. کره زمین به این عظمت رو داره از جا میکنه به باد میده.
میگن کره زمین چندین میلیارد سال عمر داره اما این موجود دوپا خودش را بکشه چند صد هزار ساله که رو زمینه، اما تو همین زمان کم (در مقایسه با عمر کره زمین) تا حالا چندین گونه جانوری و گیاهی رو که چند میلیون سال پیدایش طول کشیده بود را به کل نیست و نابود کرده. لایه ازن رو که اگه نبود اصلاً این چیزا هیچی رو زمین نبود و زمین از مریخ هم تو برهوتی جلو میزد رو همچنین زده سوراخش کرده که دیگه نمی تونه همش بیاره
عجب گیری کردیم از دست خودمون ها
تصمیم گرفتم از این به بعد یک مشق شب هم بگم تا فردا در موردش فکر کنید
ایرانی ها چرا وقتی میخواهند از در وارد شوند آنقدر به هم بفرما میزنند که تا نزدیکی دست به یقه شدن سر اینکه کی اول داخل بشه پیش میروند ولی موقع رانندگی به قیمت جون خودشون هم که شده حاضر نیستند یکی دیگه اول بره؟

چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

اینترنت خارج از محدوده

یک چند وقتی هیچی ننوشته بودم به چند دلیل
اول اینکه بیشتر خارج از تهران بودم و درگیر کار
دوم اینکه اصلاً این چند وقته حالم خوب نبود و نیست
سوم اینکه اقعاً دیگه تکلیفم را با زندگی نمیدونم
ولی از این به بعد تمام تلاشم رو میکنم که این جوری نشه
از اونجائی که هر چیز در مملکت ما فقط مختص به شهرنشینان عزیز می باشد و ما تازه به روستا مهاجرت کرده های شهرزده هنوز برای گذران امور به بعضی از مظاهر شهرنشینی وابستگی کامل داریم و باز از اونجائی که اگه سراغ امکانات شهری رو بگیری بهت میگن اینجا روستاست و اینجا اسم این چیزا رو اینجا نیار، باید خودمون امکانات رو به خودمون برسونیم.
مثلاً چی ؟ همین اینترنت
برای شهرنشینان عزیز اینترنت جز اینکه الان هزار روش برای دسترسی داره از سیم تلفن و برق و بی سیم و کم سیم و پرسیم جز چند لحظه تفکر و چند تا تلفن یا نهایتاً یک سر به بقالی سر کوچه رفتن برای تهیه کارت مربوطه هیچ خرجی نداره
اما وای از اون روزی که در محدوده خدمات انسانی (شهری) نباشی و مثلاً اینترنت بخوای!! دیگه کارت تمومه
از سیستمهای جدید که هیچی نگو چون اینجا برای تعریف کامپیوتر هم مشکل عمده داری
میمونه روش محبوب پارینه کامپیوتری استفاده از خطوط دایل آپ
اول چند تا مشکل داری
سیستم تلفن کل منطقه شعورش نهایتاً برسه به مکالمه فکس هم نه
در آن واحد حداقل 5 تا پیرزن روی خط هستند که نمیزارن صدا به صدا برسه
خر و خورت و پارازیت هم که هیچی مودم می مونه که این صداها چیه
روزهای زوج تلفن بدلیل ایراد مخابرات قطع میشه
روزهای فرد دزد کابل تلفن میدزده
جمعه ها باد سیمها را میکنه
در بهترین حالت یک تا دو روز در دو هفته ممکنه تلفن برقرار باشه
همه اینها را که رد کنی تازه باید وصل شی به یه شهر دیگه جدا از پول تلفن که این قسمت خیلی خوب کار میکنه بگی اهم کانکشن قطع شده باید بری سر خونه اول
قطع هم نشه سرعت آنقدر پائینه که ایمیل رو با پست بفرستی کمتر طول میکشه
اینها رو گفتم که چی
دلیل داره
اینجانب در راستای کوبیدن مشت به دهان طرفداران امکانات شهری و دوباره نشان دادن علامت گود لاک (بیلا...) به شهرنشینان مرفه که هوای بد شهر رو به خاطر امکانات بسیار بالا (کافه، کاباره، دیسکو، سینما و مهمتر از همه اینترت و غیره) به جان میخرند با یک تلاش بسیار شدید موفق به آوردن اینترنت به شهرک کوهسار گردیدم
کی
همین الان
چه جوری
بهره گیری از تکنولوژی روز اروپا
یعنی چی
به شما مربوط نیست
تا اینجاش هم هوای خوب هست
هم اینترنت پرسرعت هست
هم تلفنهای منطقه حواله پدر مخابرات دیگه لازم نداریم
اینو داشتید
حالا مرحله بعدی توزیع اینترنت درمنطقه است که تا دو روز آینده انجام میشود و دیگه چوپون و باغبون میتونن اینترنت داشته باشند
اون هم با چه سرعتی که تو شهر خوابش رو هم نمی بینید 6 مگابایت در ثانیه
البته این سرعت برای شروعه
مرحله بعدی کار راه اندازی خطوط تلفن اینترتی است که بازهم آخرشه
در مورد سینما هم یک برنامه های دارم که در دست اقدام است
میمونه کافه و کاباره که درحال گفتگو با مقامات هستم انشاالله موافقت اصولیش رو که گرفتم خبرتون میکنم
تازه اینجا اینترنتش یک خاصیت مهم داره که عمراً شهرنشینان عزیز گیروشن بیاد
فعلاً با اجازه
یک چند صد مگابایتی دان لود هست که باید برای انجامش یک ده دقیقه ای وقت صرف کنم
خوش باشید

یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۵


میگن انسانها یک چرخه هائی در طول زندگی دارند که بعضی 30 روز بعضی 45 روز میکشه محل قرار گیری هرچرخه در هر روز وضعیت اون طرف را در آن روز بخصوص مشخص میکنه سه تا از این اصلی هاش که خبر دارم به اسم عقل ، احساس ، فیزیک حالا چی شده که این چند روزه هر سه تای چرخه من چسبیده به گندترین وضعیتشون نمی دونم
بد ترین خواب شبی که داشتید رو بیاد دارید؟
من که دیشب یکی از اون مزخرف هاش را داشتم از 12 شب تا 6 صبح 10 دقیقه خواب 5 دقیقه بیداری تازه توی اون 10 دقیقه چنان خوابهای بیخودی میدیدم که ترجیح میدادم اصلاً نخوابیده بودم
فشار کار زیاد که بشه باعث افزایش فشار کار مغز میشه مغز هم که زیاد درگیر باشه هم دیگه درست کارنمیکنه هم اینکه میزاره بعضی از کارها رو شب موقع خواب انجام بده نتیجش میشه دیشب من

یه سوال عشق چیه؟ برای چی هست؟ خوبه یا بد؟
به نظر شما عقل بهتر است یا احساس؟
این دوتا که جهتشون کلاً عکس همدیگره
شما سعی میکنید دنبال عقل برید یا احساس ؟

خیام اگر زباده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش