بود و نبود
یکی بود یکی نبود
در زمانهای دور سر زمینی بود که در آن
گــل بـــود خــــار نــبود
ده بــــود صـــد نــــبود
هزار بود ده هزار نبود
مرض بود بلا نبود
عشق بود ریا نبود
خنده بود گناه نبود
دین بود ادا نبود
شاه بود گدا نبود
صفا بود جفا نبود
ارزان بود کم نبود
گران بود کم پیدا نبود
دوست بود دشمن نبود
کم بود برای پولدار نبود
حساب بود بد حســاب نبود
خودفروش بود بچه دار نبود
ثـواب بود برای جز خدا نبود
افیون بود برای من و شما نبود
مرگ بود از غم و غصه ها نبود
پدر بود شرمنده زن و بچه ها نبود
تـــفریـح بـود بــرای اغــنیا نـبود
دزدی بود تو ماه خــــدا نــبود
نقد بود محـــتاج نـسـیه نبود
رفیق بود نیمــه راه نــبود
خشک بود هر جا نبود
یـــتیم بود بی پناه نبود
سیل بود هر ماه نبود
فکر بود خراب نبود
پسر بود بی وفا نبود
حـرف بود مفت نبود
حـسرت بــود آه نـبود
زندان بود قفـس نـــبود
این بــود و آن نــــبــــود
آخ که چـی بود و چی نبود
آخ که چی هست و چی نیست
۱ نظر:
آرتین عزیز سلام.
انگار این شعر را برای این عکس گفته اند.
لباس هایی که آویزان هستند حکم گذشته را دارند و انسانهایی که از کنار بوتیک در حال رد شدن هستند حکم حال را.
ارسال یک نظر