چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵


امروز از اون روزها بود ها
کلی دوندگی و رانندگی و از همه بدتر صحبت
یک جلسه بودم آنقدر از من سوال کردن و من توضیح دادم که یک آن احساس کردم زبونم یاتاقان زد چسبید ته گلوم
بعدش هم که کار کارخانه تا همین الان
چند وقته احساس پیری کردم
نه حتی 10 دقیقه در روز تلوزیون میبینم
نه آنچنان پای کامپیوتر هستم
نه حتی فیلم میبینم
صبح کار
ظهر کار
شب کار
تو خواب هم کار
اصلاً شدم عین کار
شب زود میخوابم که صبح زود پاشم برسم برم دنبال کار
مرده شوره هرچی کار و کارخونه و شرکته ببرن

بدتر اینکه وقتی شکایت میکنی میگن بابا تو که وضعیتت خوبه کلی پول داری هرچی بخوای میخری
هیچکس نمیفهمه این خرجی هم که میکنم از لجمه
چون هزینه این خرج را از درآمد مالی نمیدم که
از زندگیم دارم میدم از عمری که میگذره و نمیفهمی چی میشه

از آن دادهایی که سر یک نفر آدم بی تعهد باید بزنی که کم کاری آن تمام سیستم را دچار مخاطره کرده
از آن عصبانیت های درجه هزار که دچارت میکنند که همه بدنت لرزش میگیره
از وقتی را که باید بجای گذراندن تو یک باشگاه ورزشی سر میز با یک حسابدار بگذرانی که همیشه فردا آخرین روزه
از اون سردرد کوفتی که هروقت میرم وسط شهر دچارش میشم که آدم را از پا میندازه
از فشار تعهد
از اینکه بیای به یک دوست لطف بکنی و توی یک کاری کمکش کنی ولی آنقدر بدلایل مختلف توی این گیرو دار کاری هی بهت زنگ میزنه سوال میکنه
بزور میخواد وسط کارت قرار بزاره ببرت اون ور شهر که کارش راه بیافته
نه میخوای دلش را بشکنی
نه میخوای از کار خودت بمونی
هی زنگ
هی زنگ
هرکسی فقط خودش را میبینه با کار خودش
بابا من که ازش چیزی نخواستم فقط یک تک پا بیاد محضر یک وکالت بده که من بتونم بارم را از گمرک ترخیص کنم
اون یکی میگه بابا من که چیزی نمیخوام فقط اون چند تا فایل را برام آماده کنه بفرسته
یکی دیگه میگه کار من چیزی نیست که چون اسم من دکتره دامپزشکه ولی به اندازه قاطر سواد ندارم رفتم یکجا چسی بیام سگ درمون کنم موندم توش حالا بیا پای تلفن به من بگو چه جوری تشخیص بدم چشه بعد چجوری درمانش کنم بعدش سرم که میخوام بزنم تو کدام رگ چجوری باید بزنم

حالا من تو دانشگاه به شیطنت معروف بودم نصف فارغ التحصیل های دانشگاه دامپزشکی تو هر رشته کاری سوال دارن زنگ میزنن به من که چیکار کنیم
وقتی هم میرسی خونه که دیگه نگو
پدر جان یک سری خرده فرمایش مادر جان یک سری دستور
یک همچین نوک سوزن شل جواب بدی دیگه کارت تمومه
به همه چیز متهم میشی
آخه یکی دوتا نیست که مثنوی هفتاد منه
هرچی مینویسم باز یادم میاد
یکی وام میخواد
یکی سوال ثبت شرکت داره
کارگر نفت میخواد
یک کارگر دیگه میخواد بره مرخصی
بانک را ول کنی با پول تو حسابت تجارت خانه راه میندازه
کارشناس صنایع میخواد بیاد بازدید کارخانه
کامپیوترهای دامپزشکی خراب میشه
یکی اینترنت میخواد
حسابدارت را هم که گذاشتی داری پول میدی حسابداری کنه میگه تو دست و پاش و بگیر ببند بده به من خودم حسابش را میرسم

چه میدونم
خسته شدم
اصلاً باید محلش نذارم
ظاهراً داشتن تقدیر مینوشتن قسمت من در بخش خدمات عمومی بوده
خلاصه هرکسی که میاد یک چیزی میخواد