شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۵


وقتی نمیخوام چیزی بنویسم هزارتا چیز تو ذهنم هست که با خودم میگم این دفعه در مورد آنها بنویسم
ولی تا کلیک میکنم برای ایجاد پست جدید همه چیز یهو میپره
ولی تا اینجاش که یادمه بگم خدا بخواهد بقیش یادم میاد
اول اینکه این چند وقته یکسری مقالات خیلی عالی در مورد عکاسی و ادیت عکس گیرآوردم که خیلی دوست دارم با دوستان در میان بگذارم که خوب نمیشه چون جائی برای اینکار سراغ ندارم فکر کنم باید یکجا برای خودم دست و پا کنم
یا اگر بشه داخل سایت نصفه نیمه خودم بگذارم
دوم اینکه درست از وقتی که لنز جدیدم رو گرفتم هنوز وقت نکردم باهاش محض نمونه یک عکس هم بگیرم چه برسه به اینکه برم عکاسی
سوم اینکه فکرم آنقدر شلوغ و مشغوله که دیگه نمیتوانم روی هیچ چیز متمرکز بشوم از بحث کار و زندگی و آینده و گذشته و آینده گرفته تا برسه به عکس و دوربین و غیره
بدترین بلا بدخوابیه دچارش که شدی کارت تمومه
آها راستی این فیلم کلیک را هم ببینید واقعاً جالبه
از اون فیلمهائی بود که حسابی تکونم داد
خیلی از چیزهای تکراری زندگی که حاضر نیستی تکرار بشه و از وجودشون خسته شدی بخش بزرگی از زندگیه که اگه نباشه لحظه های ناب و دوست داشتنی که خیلی دوستشون دارید هم اون لابلا از بین میره و فقط تو خودت میمونی با خودت که با سرعت زیاد میری به سمت ته خط
چقدر خوبه که بشه از تمام لحظه های زندگی لذت برد چون خیلی راحت این لحظه های بیخود تبدیل به یک آرزوی دست نیافتنی میشه
وجود خانواده در کنار هم
اولین نفر خودم باید در مورد استفاده از این لحظه ها رو خودم کار کنم
حالا تصور کنید که فقط یکبار دیگر طلوع خورشید را خواهید دید
وحشتناک نیست
حسرت آوره
....
توجه کردید عمر چه شتاب عجیبی گرفته
دیگه بجای ساعت آدم هفته ها را با هم اشتباه میگیره
بسیار جای تاسفه
چیکارش میشه کرد
نمیدونم چرا امروز همش دلم میخواد در این باره بنویسم
فکر میکنید خوشبینانه چند سال دیگه وقت دارید؟
بیست ،سی، پنجاه، هفتاد، صد سال؟
چقدر چیز هست که میخواهید یاد بگیرید یا تجربه کنید؟
چکارهای هست که باید انجام بدهید ولی هنوز موفق نشدید؟
چقدر وقت کمه
عمر کره زمین چند میلیارد ساله؟ عمر یک انسان امروزی چی؟
در مقایسه با عمر زمین به کوتاهی پلک زدنه
هر جور شده باید یک خراشی علامتی ضربدری تو این گستره تاریخ به یادگار بگذاری وگرنه از ما چی باقی میمونه؟
اگر فکره یاد و خاطره میکنید باید بگم نهایتاً صد سال بعد از شما ادامه خواهد داشت
حسرت نمیخورید که جای داوینچی نیستید؟ یا جای ادیسون، جک لندن،مولانا،حتی آرمسترانگ ؟
چقدر وقت باید تلف بشه برای جنگیدن و کشتن
که چی بشه
دیگه خیلی پرچونگی کردم

۲ نظر:

fereshteh jafari گفت...

جناب زمان سلام.
دوباره گفتم زمان یاد وقت و زمان افتادم.
اول: به امید خدا و پیگیری های بابک قرار هست بزودی یک سایت راه اندازی شود که خودتان بهتر از من می دانید. من هم چند مطلب توپ پیدا کردم که فقط ثانیه شماری می کنم برای افتتاحیه.
دوم: شاید این فکر کردن به زمان و وقت به خاطر تشابه با فامیلی تان باشد . شما زیاد نگران زمان هستید. به نظر من اینطوری باعث میشه که فقط حسرت بخورید بدون اینکه کار کوچکی که خودتون از انجامش لذت ببرید انجام بدید.

جغد گفت...

می فهمم چی می گی!!